بررسی مسئله ترس


خلاصه‌نویسی بحث ترس

ارائه‌کنندهٔ صحبت: فاطمه

سئوال: مهمترین و جدی‌ترین موضوع مورد علاقه ما در زندگی چیست؟ - متاسفانه «لذت». جستجوی لذت از راههای مختلف، اساس ساختار اجتماع است. جامعه بدون این لذت جویی، زندگی را فاقد معنی می‌داند.

چرا ذهن میل لذت‌طلبی دارد؟ پشت تمام مطالبات ما، لذت‌طلبی پنهان است. جاه طلبی ها، فداکاریها، کمک به خلق، گذشت و همه اینها ریشه در لذت طلبی دارند.

لذت چیست؟ دو جنبه دارد: واقعیت آن(بُعد ملموس آن)، خاطرهٔ آن(بعد غیرواقعی، فکری).

وقتی فکر از حصول لذت محروم است، دچار رنج، اندوه، خشم و ترس می‌شود.

پس برای شناخت ترس، باید رنج و اندوه را نیز شناخت. 
فکر، هر شادی را به اندوه و رنج تبدیل می‌کند.

چرا دچار احساساتی مانند خشم حسادت، نفرت می شویم؟ - زیرا در جستجوی لذت، میل و خواستن وجود دارد. خواستن نیز بوسیلهٔ فکر بوجود می‌آید. فکر کردن به چیزی که قبلا تجربه اش کرده‌ام و از آن لذت برده ام، و الان *«می‌خواهم»* آن را تکرار کنم.

عشق نقطه مقابل چنین وضعیتی هست. چون فکر در عشق دخالتی ندارد، لذا رنجی هم در پی ندارد.
 عشق شور و شعف درونی است، بدون وابستگی به فکر و خاطره.

فکر کردن به اینکه «من عاشق تو هستم» نیز عشق نیست. هوس است. چرا که در این فکر، تفکر به لذتی که از طریق تو بدست آورده‌ام، وجود دارد. و گفتیم، جایی که فکر باشد، عشق نیست. 

پس تا زمانی که ما در طلب و خواستن لذت باشیم، همیشه رنج و اندوه و ترس وجود دارند.

علاوه بر ترسهای روانی، ترس واقعی نیز وجود دارد که برای صیانت از ارگانیسم است. اما زیر سایهٔ امنیت در جوامع امروز، این ترس دیگر چندان جایی ندارد. ارگانیسم ما در امنیت است و خطری آن را تهدید نمی کند. اما ترسهای روانی برای انسان امروزی همچنان وجود دارد. دلیل آن، در جستجوی ایمنی روانی بودن است. مانند حفظ موقعیت اجتماعی و حفظ اعتباریاتی که به او احساس لذت و چیزی بودن، کسی بودن می دهد.

ما در جستجوی لذتها در واقع ایمنی خاطر را جستجو می کنیم.

پس ترسهای روانی در پشت نظامهای اجتماعی نهفته هستند. و این نظامهای مبتنی بر ترس روانی، منجر به آسیبهای واقعی و در نتیجه جنگ و نزاع انسان با انسان می شود و در نتیجه ترس واقعی(در خطر قرار گرفتن ارگانیسم) نیز در پی آن می آید.
وقتی من خود را یک امریکایی می دانم و تو خود را روسی می دانی، و هر دو سعی در حفظ و دفاع از این هویت داریم(چرا که در پشت این هویت داشتن، لذت نهفته است چنان که در بالا گفتیم)، پس هیچ ایمنی‌یی در درونمان حس نمی کنیم.

لذا آنچه اهمیت دارد، دل کندن از هر چه موجب لذت روانی می‌شود است. مانند وابستگی‌های هویتی از جمله قومی، ملیتی، ایدئولوژیک، جزمیت در عقاید(تعصب). در دل کندن از این وابستگی‌هاست که بالنتیجه ایمنی درونی و سپس بیرونی نیز بطور خودبخودی وجود خواهد داشت. و جنگ و اختلاف برچیده می‌شود.

پس، تنها در آزادی کامل ذهن است که ترس مضمحل می شود. بررسی ماهیت آزادی برای شناخت ترس لازم است.

آزادی چیست؟ آیا ما صمیمانه تمایل داریم آزاد باشیم؟
 متاسفانه ما تمایل نداریم آزاد باشیم. آزادی کیفیتی مستقل از هر موضوع و آبجکت است. آزادی از ترس، از رنج، از لذت، از اندوه و غیره معنی ندارد. آزادی از یک چیز، در واقع واکنشی به آن چیز است! در حالی که آزادی واقعی، مستقل از هر گونه واکنش و تمایل و خواستن است(خواستن خلاصی از یک چیز بخصوص، آبجکت).

آزادی مستقل از هر گونه محرک است. و چون مستقل از محرک است، واکنش نیست.
آزادی بمعنی واقعی یعنی حالت خلوص، خلوت و تنهایی ذهن. 

ما، متاسفانه، عبارت از مجموعه‌ای ایده و خاطره ‌ایم که طی قرنها از نسلی به نسلی منتقل شده است. ساختمان روانی ما نتیجه و برآینده عواملی بیرونی مانند فرهنگ و دانش و تجربه و خاطره است که همه مبتنی بر گذشته است. الگوهایی «باید و نباید»ی که  ایجاد تضاد می کند و خلوص و اصالت را زایل می‌گرداند.

از نظام روانی اجتماع و تمام پیرایه های آن باید خود را جدا کرد تا بتوان واقعیت وجود خود را(اصالت انسانی را) درک کرد و با آن زیست.

تنهایی بمعنی ماندن با اصالت انسانی خویش و کندن از تصاویر ذهنی است. 

یکی از عوامل ترس و استمرار ترس، عدم تمایل به روبرو شدن با خودمان است. تنهایی را پذیرا نیستیم. 

ماهیت ترس یک کیفیت کلی است. جزئیات آن، ترس از مرگ، ترس از تنهایی، ترس از بی پولی، و ترسهای فراوان دیگری است. اما ماهیت ترس، یک کیفیت کلی است. 

تمرین: یکی از ترسهای خاص خودت را در نظر بگیر(مثلاً ترس از فقر را) و به واکنشهای ذهنت نسبت به آن ترس، توجه کن. مشاهده کن واکنشهای ذهن را نسبت به آن ترس بخصوص و جزیی. بدون هیچگونه فرار و توجیه.
چگونگی این مشاهده بسیار اهمیت دارد. 
سئوال: آیا می توانیم بدون فکر کردن به تصویر ذهنی یی که از فقر(مثال‌مان) داریم، ترس از فقر را مشاهده کنیم؟! آیا کیفیت ترس، بدون اندیشیدن به آن تصویری که از فقر داریم، وجود دارد؟!

(همینطوری متن را نخوانید و پیش بروید! آنچه گفته می‌شود را در درون خودت تامل کن.)

زمانی می توانیم این تمرین را انجام دهیم که ذهن آرام باشد. در حال تلاش برای مقابله با ترس و متوقف کردن ترس نباشد. در حال وادار کردن و زور کردن خودش به مشاهده نباشد.

اگر جدیت تو عمیق باشد، کیفیت ترس را آنچنان نگاه می‌کنی که حرکات یک مار را که در اتاقت زندگی می کند، نگاه می کنی. کاملا هشیار.

زیستن در خودمان، یعنی هشیار بودن نسبت به حرکات و فعالیتهای ذهن، یک هنر است. باید آن را آموخت، تمرین کرد و در آن مهارت پیدا نمود.

«خود» پدیده‌ای ایستا نیست. بلکه پویا و زنده و متحرک است. لذا ذهن نیز باید کیفیتی هوشیار و منعطف داشته باشد. زیستن با پدیده‌ای زنده و متحرک، یکی از مشکل‌ترین کارهاست. چرا که ذهن عادت کرده است به زندگی کردن با تصاویر ثابت از پدیده ها.

علت ترس ما این است که دنبال این هستیم که «چیزی بشویم»، بلحاظ روانی. دنبال این هستیم که امنیت روانی حاصل کنیم. 

ایمنی را رها کنیم. و عدم امنیت روانی را پذیرا باشیم.

ایمنی بگذار و جای خوف باش
بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش

آزمودم عقل دوراندیش را
بعد از این، دیوانه سازم خویش را




پر و خالی

ای دل نه اندر ماجرا می گفت آن دلبر تو را
هر چند از تو کم شود از خود تمامت می کنم؟
"دیوان شمس"

 به دل یا ذهن می گوید:
مگر نه اینکه *دلبر در یک ماجرایی( دیداری محرمانه) گفت: هرقدر از "خود" خالی شوی ازمن پُر می شوی؟

اگر بیت را از حالت پرسشی در آورده و تأویلش کنیم، معنیِ حرفِ یار بطور دقیقتر این بوده است:
هرقدر تو به  پوچیِ خواهشها و  تمناها و آزمندیهایی که با تصاویر ذهنی ات برانگیخته می شوند آگاه شوی، از من پُر می شوی. پس، از تهی شدن و از دست دادن اعتباریات نترس. هر آگاهی و اعتماد و بی نیازی و توکل کردنی، فرایند پر و خالی شدن تو ست. خالی شدن از باطل(بیرونیها) و پر شدن از حق. هیچ و خالی از اضافات شو تا پر از حق شوی. این حقیقتِ زندگی توست.

این معنی، با مضمون این آیه هم قرابت دارد...

الاسرا - ۸۱
وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
بگو: ﺣﻖ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺷﺪ. ﺣﻘﺎ ﻛﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﺎﺑﻮﺩﺷﺪﻧﻰ ﺑﻮﺩ.

و این بیت حافظ:
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
پ.ن:
* دلبر دراینجا کنایه از حق است. اصلا" دلبر هم خود مولاناست. لحظه ای هست که عاشق و معشوق در هم می آمیزند. لحظه ی هشیاری که افق نگاه باز و روشن می شود و در آن، آگاهی موج وار می رسد و غم و اندوه و ملال را از ذهن و ضمیرِ آزمند به بیرونیها می بَرَد و به او استغنا و بی نیازی هدیه می دهد. این از همان لحظات است که نی(مولانا) با لبِ یار دمساز شده است و مولانا سرّ نی را با ما در میان می نهد.

با لبِ دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی

رضا.ع