خلاصه نویسی جلسه سوم خودشناسی

جلسه سوم: بخش سوم کتاب تفکر زائد
عنوان: ماهیت "من" یا هویت فکری
 تا کنون بسیاری از خصوصیات "هویت فکری" و مسائل حاصل از آن را بررسی کردیم. دنباله این موضوع را امروز ادامه میدهیم۰
بعنوان مقدمه بحث امروز باید این سوال را مطرح کنیم که وظیفه "فکر" بطور طبیعی و ذاتی چیست، و آیا فکر در حد وظیفه ذاتی خودش عمل میکند یا نه؟
وظیفه "فکر" بطور طبیعی تنظیم رابطه انسان با عالم ماده است. یعنی کار آن جنبه مادی و واقعی زندگی انسان است. ما برای ساختن خانه ای که میخواهیم در آن زندگی کنیم باید فکر کنیم. برای شناختن اتم، برای آشنا شدن با نحوه فعالیت ساختمان بدنمان، برای رفتن به ماه و برای مسایلی از این قبیل باید فکر کنیم. وظیفه فکر است که این مسایل را برای ما حل کند. ولی فکر علاوه بر فعالیت در قلمرو این مسایل و موضوعات یک فعالیت اضافی و فضولانه هم بر عهده گرفته است که ابدا مربوط به آن نیست. این فعالیت اضافی عبارت است از دخالت در امور غیر مادی. فکر خودش را وارد موضوعاتی از قبیل روح، خدا، عشق، حقیقت، معنویت و اموری از این قبیل نیز کرده است. حال آنکه فکر قادر به درک و شناسایی ماهیت چنین اموری نیست۰
توضیحات: بیت کلیدی مولانا در همین زمینه: هر چه اندیشی پذیرای فناست ....... آنچه در"اندیشه" ناید آن خداست
ادامه کتاب؛

خلاصه نویسی جلسه دوم خودشناسی

جلسه دوم: بخش دوم کتاب تفکر زائد
یک توضیح ابتدایی: دوستان توجه داشته باشند که مطالبی گفته میشود را روی خودشان تامل کنند و توجه داشته باشند که این جلسات شکل اندوختن دانش و اضافه کردن بر اطلاعات ندارد. حتما هر کسی باید روی مطالبی که گفته میشود در تنهایی و خلوت خود ذهن خود را عمیقا تماشا کند و حرفهایی که زده میشود را در درون خود ببیند و توجه کند که آیا این حرفها با درون وی انطباق دارد یا نه۰ 
 
عنوان: "من"، پدیده ای بیگانه در انسان
گفتیم در اجتماعات یک مقدار ارزشهای اعتباری و پیرایه ای - ارزشهایی که در ذات قضایا نیست - وجود دارد که مثل سایه ای نامرئی به واقعیات چسبیده است. از ثبت این پیرایه ها در ذهن "مرکز"ی بوجود می آید که انسان آنرا به حساب "من" یا هویت خویش میگذارد. از این مرکز ذهنی مسائل بسیاری حاصل میشود که در بحث هفته گذشته بعضی از آنها را روشن کردیم.  ‫ امروز میخواهیم ترسیم خود را از این پدیده ذهنی کاملتر کنیم و ببینیم خصوصیات و مسائل دیگر آن چیست۰
اول ببینیم انسان با چه خصوصیاتی به دنیا می آید؛ در هنگام تولد از نظر جوهر معنوی چیست، و آنچه هست دارای چه ماهیتی است؛ تا بعد ببینیم آیا پدیده ای که ما در حال حاضر به نام "من" یا "شخصیت" برای خود متصوریم همان چیزی است که با آن متولد شده ایم و ماهیت انسانی ما را تشکیل می داده است، یا چیز دیگری است۰
انسان در هنگام تولد یک مقدار حالات و کیفیات جسمی و روانی دارد که مجموعه آنها ماهیت انسانی او را تشکیل میدهد، یعنی مجموعه خصوصیاتی که او را به عنوان موجود آدمی از سایر موجودات متمایز میکند. مثلا در او حالت شور و شعف هست، گاهی حالت خشم هست، به دلایل نا شناخته ای از بعضی چیزها خوشش می آید و از بعضی چیزها خوشش نمی آید. گاهی خشن است گاهی ملایم، گاهی میل رابطه و آمیزش با انسانهای دیگر را دارد و گاهی ندارد، نیازهایی دارد، و بسیاری حالات و کیفیات دیگر که جزء ذات و طبیعت انسانی اوست۰
در حال حاضر هم ما یک مقدار خصوصیات روانی داریم که مجموعه آنها را به نام "من" میشناسیم. حال سوال این است که آیا این خصوصیات همانهایی است که با آن متولد شده ایم و آیا ماهیت آنها را دارد؟ آیا ترسهای فعلی ما، حسادت ها، شادی ها یا ناشادی ها، خوش آمدن یا خوش نیامدن ها، نیازها و سایر تمایلات و خصوصیات روانی ما ماهیت و مشخصات همان خصوصیاتی را دارد که جزء طبیعت مان بوده است و با آنها به دنیا آمده ایم، یا اساسا چیز دیگری است؟
ماهیت حالات ذاتی بر ما مجهول و ناشناخته است. ما میدانیم بچه شاد یا ناشاد است، ترس یا حسادت دارد؛ ولی این حالات چه ماهیت، کیفیت و علتی دارند یا منشاشان چیست، برای ما نامعلوم است. اما چند خصوصیت را میتوان بدون تردید و به روشنی در آنها دید. خصوصیت اول این است که حالات معنوی اصیل، در حیطه فکر نیست. بچه وقتی در حالت ترس است فکرش به او نمیگوید تو آدم ترسویی هستی. بچه در حالت شور و عشق هست، در حالت شادی و ناشادی هست، ولی بوسیله فکرش بر حالات خود مشعر نیست. وقتی بچه به حکم میل درونی به دیگری غذا میدهد فکرش به او نمیگوید تو آدم سخاوتمندی هستی؛ یا اگر چنین میلی در او نیست به خودش نمیگوید تو آدم خسیسی هستی. یعنی حالت هست ولی فکر با آن حالت در تماس نیست. به محتوای این شعر مولوی توجه کنید؛
هر چه گویم عشق را شرح و بیان ................... چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است .................... لیک عشق بی زبان روشن تر است
عشق یکی از حالات معنوی انسان است که نمیتوان آن را به بیان درآورد. نمی توان آن را توصیف کرد. زیرا برای توصیف یک پدیده انسان باید آن را بشناسد. و عامل شناسایی "فکر" است. چون دست فکر از حالت عشق کوتاه است و نمی تواند آن را بشناسد، بنابراین غیر قابل بیان و توصیف است. زمانی که انسان در حالت عشق است نمی تواند درباره حالت خود فکر هم بکند. وقتی حالت تمام شد، فکر شروع می کند به اندیشیدن درباره آن حالت. اما آنچه فکر بعدا به آن می اندیشد خود آن حالت نیست، بلکه تصویر و خاطره آن حالت است. شما ممکن است یک لحظه بعد از مثلا حالت خشم، ترس یا هر حالت دیگر فکر کنید که لحظاتی قبل چنین حالاتی در شما وجود داشته است. ولی در موقعی که فکر دارد این آگاهی را به شما میدهد خود آن حالت دیگر وجود ندارد، محتوای آنها دیگر در شما نیست، بلکه فکر تصویری از آنها در حافظه ضبط کرده است، و اکنون با آن تصاویر در تماس است نه با محتوای آن حالات۰
پس حالت زمانی واقعا حالت است و محتوا و اصالت دارد که در حیطه فکر نیست، و هر آنچه در حیطه فکر است حالت نیست. این دو با هم جمع نمیشوند. همیشه یا حالت هست بدون فکر، یا فکر بدون حالت۰

نگرش عرفانی به لذت

ﺭﺍﻩ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺍﻥ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺑﺮﻭﻥ
ﺍﺑﻠﻬﯽ ﺩﺍﻥ ﺟﺴﺘﻦ ﻗﺼﺮ ﻭ ﺣﺼﻮﻥ
" ﻣﺜﻨﻮﯼ ﻣﻌﻨﻮﯼ "

ﺍﺯ ﻣﻨﻈﺮﻋﺮﻓﺎﻥ ﻣﺎﻫﯿﺖِ ﺭﻧﺞِ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﺍزﺳﺎﺧﺘﺎﺭِ " ﻣﻦ " ﯾﺎ "ﺧﻮﺩ " ﯾﺎ " ﻧﻔﺲ" ﺍﺳﺖ . ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻈﺮ، ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ " ﺧﻮﺩ " ﯾﺎ " ﻣﻦ" ﻣﺒﺘﻨﯽ ﺑﺮ" ﺍَﺣﻮَﻟﯿّﺖ " ﯾﺎ ﺩﻭﺋﯿّﺖ ﯾﺎ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﻭﺣﺪﺕ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺠﻤﻮﻉِ ﺭﻧﺠﻬﺎﯼﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﺤﻮﻩ ﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﺎﺷﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﺑﺎﺍﯾﻦﺭﻧﺞِﺗﺤﻤﯿﻠﯽ ،ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺁﺯﺍﺩ ﻭ ﺳﺒﮑﺒﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ . ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﺗﺸﮑﯿﻞِ "ﺧﻮﺩ "ﺯﯾﺮﺑﻨﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽِ ﺍﻧﺴﺎﻥ ، ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﯾﺎ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕِ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ، ﺑﻪﺗﺮﺱ
ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱِ ﻧﺎﺍﯾﻤﻨﯽ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ،ﺍﻧﺴﺎﻥِ " ﺑﺎ ﺧﻮﺩ" ﺳﺮﺍﺳﺮِ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼِ ﻋﻤﺮِ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺮﺱﻭﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﻭ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭﭼﻨﮓ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺑﻪ ﻟﺬﺗﻬﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻧﯽ ﺑﺴﺮ
ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ، ﺗﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻭﺩﺍﻉ ﮐﻨﺪ . ﺗﺮﺱِ ﺍﺯ : ﺍﺯﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﻫﺎ ، ﻋﺪﻡﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻫﺎ ، ﭼﯿﺰﯼ ﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﺸﺪﻥ ﻫﺎ ﻭ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺗﺮﺱ ﻣﻮﻫﻮﻣﯽ ﻭﺗﺤﻤﯿﻠﯽ ﺩﯾﮕﺮ ...
ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺳﻬﺎﯼ ﻫﻮﯾﺘﯽ ﺩﺭ ﺑﺪﻭِ ﺗﻮﻟﺪ، ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮎ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ،ﺍﻣﺎ ﺑﻤﺮﻭﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﻧﺪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﭘﺬﯾﺮﯼ ﻭ ﺗﺸﮑﯿﻞِ " ﺧﻮﺩ " ، ﺍﺭﺯﺷﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺍﻟﻘﺎﺀ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ، ﭘﺎﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼِ ﺍﺻﻠﯽِﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ، ﯾﻌﻨﯽﺑﺎﺯﯼِﺍﺭﺯﺷﻬﺎﺍﺯﻃﺮﯾﻖِﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻭ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭﺑﺎ ﺑُﻠﺪ ﮐﺮﺩﻥِ ﺍﺭﺯﺷﻬﺎﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺩﺭ ﺫﻫﻦِ ﮐﻮﺩﮎ ، ﺍﻭﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖِ ﮐﺴﺐِﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻦِ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮﻭﺑﻬﺘﺮِ ﻣﻄﻠﻮﺏ ﻫﺎﯼﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮِ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ‏( ﻣﺜﻞ : ﺛﺮﻭﺕ ، ﻗﺪﺭﺕ ،ﺷﻬﺮﺕ ، ﻣﺤﺒﻮﺑﯿﺖ ﻭ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ‏) ﺳﻮﻕ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ . ﺑﺎﺯﯼِ ﺍﺭﺯﺷﻬﺎ ﻭ ﻟﺬﺗﻬﺎﯼﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪﺑﻪ ﺣﺪّﯼ ﺟﺪّﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪ ﻟﺤﺎﻅ ﺧﺎﻣﯽ ﻭ ﺧﻮﺩﺑﺎﺧﺘﮕﯽ ﺑﻪﺍﺗﻮﺭﯾﺘﻪ ﯼﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ، ﺑﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺟﺬﺏِ ﺁﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﺑﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮِ ﺩﯾﻨﯽ، ﺩﺭﻓﺮﺍﯾﻨﺪِ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﭘﺬﯾﺮﯼ ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ، ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺖ ﻭ ﻣﺸﺮﮎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ، ﺍﺯ ﻭﺟﻪﺍﻟﻠﻪ ﺭﻭﯼ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﺭﻭﻧﺪﯼ ﻣﻌﮑﻮﺱِ ﺯﻧﺪﮔﯽِ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ
ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ . ﻣﻨﺸﺄ ﻟﺬّﺕ ﺩﺭﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ، ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺟﻬﺖ ﻣﯽﺩﻫﺪ .
ﻋﺮﻓﺎﻥ ، ﻟﺬﺕ ﺭﺍ ﻧﻔﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭِ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽﮊﺭﻑ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺑﻨﮕﺮﺩ ﻭﺣﻘﯿﻘﺖِ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﻭﺗﻐﯿﯿﺮ ﻗﺒﻠﻪ ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺵ ، ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﯼ ﻟﺬﺕ ﻭ
ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﺑﺒﯿﻨﺪ . ﺍﺯ ﻣﻨﻈﺮﻋﺮﻓﺎﻥ ، ﮐﺴﺐِ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﺍﺭﺯﺷﻬﺎﯼﺑﯿﺮﻭﻧﯽ ، ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﻧﻬﺎ ، ﺗﻼﺷﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺛﺒﻮﺕ ﻭﺍﺳﺘﻤﺮﺍﺭِ "ﺧﻮﺩ " . ﺑﻬﺘﺮﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻃﺮﺡ ﯾﮏ ﭘﺮﺳﺶ ﻭ ﻣﺜﺎﻝ ، ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﯾﻦ
ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﯿﻢ . ﻭﻗﺘﯽ ﺫﻫﻦ ﺑﺎ ﺁﺭﺯﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﯽ ﻭ ﻋﻄﺶ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝﮐﺴﺐِ ﻗﺪﺭﺕ، ﻣﺤﺒﻮﺑﯿﺖ ، ﺛﺮﻭﺕ ، ﯾﺎ ﮐﺴﺐ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻭ ﺩﺭﻧﺘﯿﺠﻪﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥِ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ . ﺁﯾﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ " ﺑﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖِ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﺪ ﯾﺎ ﺑﻪ
ﻟﺬﺕِ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﺍﺭﺯﺷﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﯼ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﻭﺗﻌﺒﯿﺮ ﻭ ﺩﻭﺑﯿﻨﯽ ﺑﺮﻫﺮﯾﮏ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟ ﻣﺜﺎﻝ : ﻭﻗﺘﯽ ﺫﻫﻦ ﺑﻪﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ 1000ﻣﺘﺮﯼ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﯼ ﺑﺎﻻﯼ ﺷﻬﺮ ﯾﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦِ ﺷﺎﺳﯽ ﺑﻠﻨﺪِ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﺪ ، ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﻭ ﺭﺍﺣﺘﺘﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ ﯾﺎ ﺑﻪ
ﺍﺭﺯﺵِ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ - ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼِ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﺪ . ﺑﺪﯾﻬﯽ ﺍﺳﺖ ﻟﺬﺗﯽ ﮐﻪ ﺫﻫﻦﺍﺯ ﮐﺴﺐ ﯾﺎ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻮﺍﺭﺩِ ﻣﺬﮐﻮﺭ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺣﻘﯿﻘﺖِ ﺁﻧﻬﺎ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻗﺪﺭﺕِ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﻭ ﻣﺎﻧﻮﺭﯼ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻮﺳﯿﻠﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺭﺯﺷﻬﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﻋﺮﺻﻪ ﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ، ﺧﻮﺩِﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪﯼ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺯﯼِ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ . ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ، ﺫﻫﻦ ،ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﮔﻤﻨﺎﻣﯽ ، ﻋﺪﻡ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ، ﻋﺪﻡِ ﻣﺤﺒﻮﺑﯿﺖ ، ﭼﯿﺰﯼ ﯾﺎ ﮐﺴﯽﻧﺸﺪﻥ ، ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﻃﺮﺩﺷﺪﻥ، ﻣﯽ ﻫﺮﺍﺳﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺍﯾﻨﺪﺑﺎﻋﺚِ ﺁﺭﺯﻭﺍﻧﺪﯾﺸﯽ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﻭ ﺩﺭﻧﺘﯿﺠﻪ ، ﺛﺒﻮﺕ ﻭ ﺍﺳﺘﻤﺮﺍﺭِ ﺧﻮﺩ ﯾﺎ" ﻣﻦ" ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .
ﻣﻮﻻﻧﺎ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
ﺧﺸﻢ ﻭ ﺷﻬﻮﺕ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺍﺣﻮﻝ ﮐﻨﺪ
ﺯ ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﺭﻭﺡ ﺭﺍ ﻣُﺒﺪَﻝ ﮐﻨﺪ
ﺷﻬﻮﺕ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻋﺎﻡ ، ﻫﺮﻧﻮﻉ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺍﺳﺖ . ﻭ ﮐﺴﺐ ﻟﺬﺕﺍﺯ ﺑﯿﺮﻭﻧﯿﻬﺎ، ﺍﺯﻫﻤﯿﻦ ﻋﻄﺶِ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦِ ﺫﻫﻦ ﺭﯾﺸﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ . ﺫﻫﻦِ ﺩﻭﺑﯿﻦ
، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ، ﺍﺷﯿﺎﺀ ، ﻣﮑﺎﻧﻬﺎ ﻭ ﻣﻄﻠﻮﺑﻬﺎﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﯽ ﻧﮕﺮﺩ ، ﻗﺎﺩﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖِ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺭﺯﺵِ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ ﺁﻧﻬﺎﺟﺪﺍ ﮐﻨﺪ . ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦﺗﺸﻨﻪ ﻭ ﻋﻄﺸﻨﺎﮎ ، ﺧﻮﺍﻫﺎﻥِ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ ﻭ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﻮﺳﯿﻠﻪ ﯼﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺳﺪ . ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻋﺸﻖ ‏( ﮐﯿﻔﯿﺖ ﻭﺣﺪﺕ ﻭﯾﮕﺎﻧﮕﯽ ) ‏ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺤﺮﮎِ ﺍﺻﻠﯽِ ﺯﻧﺪﮔﯽِ ﺍﻭ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻟﺬﺕِ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﭼﯿﺰﻫﺎ ،
ﻣﺤﺮﮎِ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺭﺯﺷﻬﺎﯼ ﺟﺪﯾﺪ ﺑﯿﺎﻧﺪﯾﺸﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖِ ﺍﯾﻦﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪﻥِ ﻧﺎﺑﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ "ﺧﻮﺩ " ﺍ ﺳﺘﻤﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ . ﻧﮑﺘﻪ ﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ،ﻫﯿﭻ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺍﺏ ﻣﺘﺼﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ ، ﺑﻪ ﺩﻭ ﻋﻠﺖ ، ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﻟﺬﺗﻬﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻧﯽ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ، ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺣﺼﻮﻝ ، ﺑﺘﺪﺭﯾﺞ ﻋﺎﺩﯼﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻼﻝِ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻟﺬﺕ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍِ ﺫﻫﻦ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﻭ ﺳﺮﺍﺏ ﻭ ﺍﻣﺘﺪﺍﺩِ ﺭﻧﺞِ ﻫﺴﺘﯽ .
ﺑﻄﻮﺭ ﺧﻼﺻﻪ ، ﻭﻗﺘﯽ ﺫﻫﻦ ﺑﺎ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺍﺳﺖ ﻭﺍﺗّﮑﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺍﺭﺯﺷﻬﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻧﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻟﺖِ ﺧﻮﺍﻫﺶ ، ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ،ﺗﺼﺎﺣﺐ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﻣﻨﺪﯼ ﺗﻬﯽ ﺍﺳﺖ ، ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺳﯿﺮِ ﺍﺣﻮﻟﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺩﺭ
ﮐﯿﻔﯿﺖ ﻭﺣﺪﺕ ﺍﺳﺖ ، ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺮﻟﺤﻈﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝِ ﻟﺬﺕ ﺑﺎﺷﺪ ، ﭼﻮﻥ ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ، ﺫﻫﻦ، ﺩﺭ ﺟﺴﺘﺠﻮﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﯿﺴﺖ ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺭﻧﺞ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺍﯾﻤﻨﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺫﻫﻦ ﻣﻨﺸﺄ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻟﺬﺗﻬﺎﺳﺖ .
رضا.ع

ترس از عدم



الغریق ، یتشبث  بکل حشیش.


منشا فکر نیازه ، بجز فکرهای واقعی ، ریشه ی بقیه ی افکار ، یک نیاز کاذبه. نیاز به هستی. و نیاز به هستی ریشه در ترس و عدم امنیت ذهن داره.
نیاز به :
 توجه دیگران
 تایید دیگران
دیده شدن توسط دیگران
 کسی بودن و چیزی شدن در منظر دیگران.

می بینید ، همه چیز ختم میشه به دیگران .
و نیاز ذهن به دیگران ناشی از خودباختگیشه .
 یعنی ذهن ، در بازی اجتماع ترسیده .
مرعوب شده . احساس میکنه ، باخته .
 و حالا میخواد ببره.
 با نمایش.
با :
مهم بودن
مرتب و منظم و با نزاکت بودن
مهربون بودن
متواضع بودن
طناز و بذله گو بودن
کسب موفقیت
خوش رقصی برا رییسش
یا هر کی رو صاحب قدرت میدونه
یا از خودش بالاتر میبینه
و....
خلاصه مثل غریقی که به هر خس و خاشاکی که دم دستش میاد میچسبه که غرق نشه.
غافل از این ، که نجات در غرق شدنه .
باید بهش گفت:
 برو در دریای عدم . نترس. مردانه بمیر . بمیر بر من.

جمله عالم ، زین غلط کردند راه
کز عدم ترسند و آن آمد پناه

رضا.ع

لم در مورد لذت جویی



هرچه از وی شادگردی در جهان
از فراق او بیندیش آن زمان

زآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شد
آخر از وی جست و همچون یاد شد

از تو هم بجهد، تو دل بر وی منه
پیش ازآن کو بجهد ، از وی تو بجه

یک لم(تمرین) در مورد کاهش وابستگی به لذتها اینه که : وقتی ذهن داره لذتی رو تجربه میکنه ، در همون موقع این آگاهی روبه ذهن خطور بدیم ، که تا لحظاتی دیگر این لذت خاتمه پیدا میکنه. یعنی ذهن رو در مواجهه با فراق و ناپایداری قرار بدیم و بعد به مشاهدهء ذهن بنشینیم.

دقت داشته باشیم ، توی لم گفته نشده از تجربه لذت صرف نظر بشه ، بلکه تأکید بر روی عدم وابستگی ذهن بر لذتهاست. هدف لم اینه که ذهن در کیفیتی قرار بگیره که از دوئیت خارج بشه و عدم رو تجربه کنه.

نکته مهم اینه که وقتی لذت با این کیفیت تجربه بشه ، ذهن از اون تجربه ، تصویری نمیسازه که در حافظه ثبت بشه. بنابراین تصویر اون لذت رو هی نشخوار نمیکنه و برای تکرار اون له له نمیزنه. و اگه اتفاقاتی مانع کسب لذتهاش بشه ، دچار ترس و خشم  و رنج نمیشه و مقاومت نمیکنه و پذیراست. 
ارسال شده از دستگاه سامسونگ من

خلاصه نویسی جلسه اول خودشناسی


جلسه اول: بخش اول کتاب تفکر زائد
 عنوان: نوعی تفکر
دید ما به رویدادهای زندگی به دو صورت شده است: یکی دید واقعی و دیگری دید ذهنی. دید واقعی وقتی است که ما به واقیعت هر چیزی نگاه میکنیم و دیدی ذهنی تعبیری است که ذهن ما از واقعیت هر چیزی انجام میدهد. به عنوان مثال شما به صورت خاصی راه میروید؛ مثلا قدمهای بلند بر میدارید یا خمیده راه میروید؛ این دیدی واقعی است از راه رفتن شما بدون هیچ تعبیر و معنای خاصی. اما من به این دید اکتفا نمیکنم و در آن چیزی میبنم که مربوط به واقیعت راه رفتن شما نیست. مثلا میگویم طرز راه رفتن شما موقرانه یا غیر موقرانه؛ متشخصانه یا حقیرانه؛ متواضعانه یا غیر متواضعانه است. ما با تمام جریانات و پدیده های زندگی به همین شکل در ارتباطیم. من به این مبل از دو جنبه نگاه میکنم: یکی به عنوان وسیله ای برای نشستن، دیگری به عنوان وسیله تفاخر. همسر شما امروز غذا تهیه نکرده است و شما احساس گرسنگی میکنید. تهیه نکردن غذا و احساس گرسنگی یک واقعیت است. ولی شما در تهیه نکردن غذا و احساس گرسنگی یک جنبه و معنای دیگر هم میبینید که مربوط به نفس واقعیت نیست بلکه مربوط به تعبیر ذهن شما ازواقعیت است. مثلا فکر میکنید نسبت به شما بی اعتنایی شده است، لابد مرد با جذبه و قابل اعتنایی نیستید که همسرتان زحمت تهیه غذا به خودش نداده است، و نظایر این تعبیرات۰
 دید ذهنی یا دید " تعبیر و تفسیر" ی برای انسان نه ذاتی و طبیعی است و نه لازم؛ بلکه یک فعالیت ذهنی زائد و غیر ضروری است که بر مغز انسان تحمیل شده است وچنانکه نشان خواهیم داد مسائلی از آن به بار می آید که برای انسان بسیار وخامت بار است۰
توضیحات: تا اینجا روشن است. درمورد دو نوع دید صحبت میکند. یکی دید واقع گرایانه و دیگری دید زائد. تعبیر و تفسیر و صفت و برچسب چسباندن و قضاوت کردن بر واقعیت. حکایتی در این مورد در مثنوی هست که میگوید فردی به شاگردش که دوبین بود میگوید برو از پستو شیشه ای را بیاور. شاگرد که لوچ بود و هر چیزی را دو تا میدید به پستو میرود و برمیگردد و میگوید در پستو دو شیشه است کدامش را بیاورم. مرد به او میگوید یک شیشه است برو بیاور. شاگرد میرود و مجددا برمیگردد و میگوید که دو شیشه است. مرد میگوید برو و یکی از شیشه ها رابشکن و آن دیگری را بیاور. شاگرد به پستو میرود و وقتی یکی از شیشه ها را میشکند میبیند آن یکی هم وجود ندارد. دید تعبیری و تفسیری هم همینگونه است یعنی زائد است و وجود واقعی ندارد. این موضوع اصلی ترین موضوعی است که در این فصل راجع به آن صحبت میشود۰

ادامه کتاب؛
حال ببینیم که این حرکت مخرب چطور بر ذهن انسان تحمیل میشود؛ چه ماهیت و خصوصیاتی دارد؛ و چگونه میتوانیم ذهن را از چنین حرکت غیر ضروری و مخربی باز داریم۰