هُوَ مَعَکُم

چون گُهَر در بحر گوید: بحر کو؟
وآن خیالِ چون صدف دیوارِ او

گفتنِ: آن کو؟ حجابش می‌شود
ابرِ تابِ آفتابش می‌شود
"مثنوی معنوی"

در سلوکِ معنوی و طریقِ باطنی، ماندنِ با "آنچه هست" تنها حقیقت و یگانه آموزه ای است که ارزشِ آموختن دارد. بنابراین، هیچ راهی برای رفتن و هیچ مقصدی برای رسیدن وجود ندارد.

رضا.ع

شاهدی

اینهمه عکس می و نقشِ نگارین که نُمود
یک فروغِ رخِ ساقی است که در جام افتاد

"حافظ"

نگاهِ ذهنِ اسیرِ هویتِ فکری به داشته ها(جسم، استعدادها، ثروت و...) یک نگاهِ مالکانه و مستحقانه است. یعنی، نه تنها خوشدلانه خود را مالک و صاحبِ دائمی آنها می پندارد، بلکه خود را  "صاحب حق" می داند. می پندارد، این داشته ها و چه بسا بیشتر از این "باید" به او داده می شد. اینهمه  گیجی و گولیِ ذهن، نتیجه ی یک توهُّم عظیم است. توهمی که منجر به کوریِ دل و باطن شده است.
سؤال اینست: کدام مالکیت؟ کدام استحقاق؟
باید به این ذهنِ خواب آلوده و خرفت و شرطی شده، حالی کرد که جایگاه تو تنها شاهدی است، نه صاحبی. شادیِ حقیقی در جایگاه شاهدی است.

حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
"مثنوی معنوی"

رضا. ع

نکات برجستهء فصل چهاردهم کتاب رابطه

 

١، خصوصیات هویت فکری از خودِ هویت فکری جدا نیستند. ما قالباً فکر می‌کنیم هویت فکری یک چیز است و یک سری خصوصیاتی هم دارد. اما این نگاه، اشتباه است. آن خصوصیات، در واقع خودِ هویت فکری هستند. ما می‌خواهیم که ‌‌"من" باشد اما صفاتِ احساس حقارت و بدختی نباشند. این نشدنی است چرا که همین صفات یعنی من، یعنی هویت فکری!

٢، انسان هویت فکری اصلاً نمی‌تواند در کیفیتِ داشتنِ صفت باشد. به عنوان مثال شما نمی‌توانید کسی را ببینید که واقعاً و از سر صداقت و صمیمیت، خودش را دارای صفاتِ متشخص و خوشبخت و... ببیند، چرا که وجود هویت فکری اقتضا می‌کند که در جهت نداشتنِ صفت باشد.

٣، اندیشهء شدن، یعنی به دنبال سراب رفتن. این را عمیقاً درک کنیم که ما به دنبال شدن هستیم. حتی انتظار درس بعدیِ خودشناسی یا کتابِ جدیدِ خودشناسی، حکایت از این می‌کند که ما هنوز به دنبال شدن هستیم و در واقع کیفیت پذیرش نداریم.

۴، ما با دیگر انسانها برای رسیدن چیزی که وجود ندارد، برای رسیدن به سراب، مسابقه می‌دهیم و دچار حسرت می‌شویم که به سراب، به یک چیز خیالی نرسیده‌ایم. اما آن هنگامی که مشغول مسابقه هستیم و حسرت می‌خوریم، متوجه خیالی بودن آن نیستیم و آن را واقعی می‌پنداریم و به همین دلیل حسرت می‌خوریم. اما واقعیت این است که آن چیزی که فکر می‌کنم باید به آن برسم، چیزی جز توهّمِ خودمان نیست.

۵، قسمتی از کتاب: "حسن نمی‌دانم متوجه این موضوع هستی که ذهن ما بلاانقطاع در حال دویدن است؟ ماهیت حرکتش طوری است که انگار واقعاً دارد می‌دود، و هدف این دویدن، شدن و رسیدن است. حال تو اگر عمیقاً درک کنی که شدن و رسیدنی وجود ندارد، ذهنت از دویدن باز خواهد ایستاد و باز ایستادن ذهن از دویدن پایان این اشتغال پوچ و دلهره‌آور و فاجعه‌آمیز است."

در اینجا به لمی اشاره می‌کنیم. ذهن را بصورت نهر آبی تصور کنید که فکر از این نهر جاری می‌شود. تصور کنید که سدّ و مانعی جلوی جریان آب قرار گرفته و ببینید که چه اتفاقی در ذهن می‌افتد.

۶، به جای درک تئوریک و صرفاً عقلانی تمرین‌ها، آنها را عملاً اجرا کنیم.

٧، زندگی را به شکلِ «از حالا به بعد» نگاه کنیم.

٨، برای جا افتادن نکتهء قبل، فکر را از این دیدگاه نگاه کنید که از «الان به قبل» چه رویکردی دارد. وقتی خوب این تمرین را انجام دادید، به اعتبار از «الان به بعد» به فکر نگاه کنید.

٩، یکی از دلائل زنده نگه داشتنِ خشم، میل انتقام و میل نفرت در هویت فکری، این است که به انسان نوعی احساس انرژی می‌دهد، چرا که خشم ایجاد انرژی می‌کند. و مادامی که انرژی هست انسان نوعی احساس تحرّک و زنده بودنِ کاذب دارد.

١٠، برای خودتان تمرینهایی بگذارید. مثلا برای یک روز خشم را در درون خود مشاهده کنید. به محض اینکه خشم آمد، اولاً سریع آنرا رصد کنید و ثانیاً اجازهء تداوم به آن ندهید.

١١، موضوعی که مخصوصاً در بین به اصطلاح  ایرانی های خارج از کشور شایع است، در رابطه با رقبای ارزشی است. ما یک سری رقبای ارزشی داریم. و در واقع رقبای ارزشی ما انسانها هستند، چرا که موجودات دیگر، مثلا حیوانات، چیزی در مورد ارزش نمی‌دانند.

حال برای افراد مقیم خارج از کشور انسان‌ها تبدیل به دو دستهء "ایرانی‌ها" و "غیر ایرانی‌ها" می‌شوند. در صورتی که حقیقت انسانها یکی‌ست و ایرانی و غیر ایرانی، تقسیم‌بندیِ ذهنی و اعتباری است. رقبای ارزشیِ منِ به اصطلاح ایرانی، همزبان‌های ارزشی من هستند، چرا که کُدهای ارزشی یکدیگر را خوب می‌گیریم. به همین دلیل اگر یک ایرانی ارزشی کسب کند مورد توجه من قرار می‌گیرد اما در مورد یک غیر ایرانی اینطور نیست، چرا که ایرانی از کودکی رغیب ارزشیِ من بوده‌است و کُدهای ارزشی و هویت فکریِ یکدیگر را بهتر می‌گیریم.

١٢، در ادامهء نکتهء قبل، اگر فرضاً یک محقق "ایرانی" بمیرد، مورد توجه و اهمیت فراوانی قرار می‌گیرد، اما اگر یک محقق "غیر ایرانی" بمیرد، آنچنان توجهی به آن نمی‌شود. این موضوع کاملاً هویتی است و مرتبط با "من" است.

١٣، اگر خوب در احوالات خودمان دقت کنیم، می‌بینیم رقبایی برای ما مطرح هستند که از آشنایان و دوستان ما هستند. فرضاً اگر کسی که ما اصلاً نمی‌شناسیم یک ارزش اجتماعی‌یی کسب کند، برای ما حائز اهمیت نیست، اما اگر از آشنایان ما کسی ارزشی را کسب کند، برای ما مطرح است و جای تأمل دارد. در صورتی که واقعیت آن است که موجودی ارزش اجتماعی‌یی را کسب کرده. اما هویت فکری یک ارتباط خاص بین من با فردی که می‌شناسم ایجاد می‌کند که این ارتباط بین من و آن فرد دیگر که نمی‌شناسم وجود ندارد. به همین دلیل یکی از نگاه‌های خیلی خوب این است که به فامیل و قوم و خویش به چشم یک غریبه و یا به چشم یک حیوان مثل یک گربه یا پرنده‌ای نگاه کنیم.

١۴، مثالی در مورد نکتهء قبل، از کتاب: "دختری را می‌شناسم که عقد شده بود. حلقه‌ای که برایش خریده بودند چهار هزار تومان ارزش داشت و او از این بابت حرف و ایرادی نداشت. تا اینکه شنید حلقهء عروسی دختر عمه‌اش را سی هزار تومان خریده‌اند. از آن روز غرغر و نارضایتی و پشیمانی شروع شد که این چه شوهری است که برای من پیدا کرده‌اید؟". این موضوع را تعمیم بدهید به تمام امور زندگی مثل مهریه، شغل، کار، خانه، ماشین و.... از بین این مثال‌ها فقط شکلِ خود مثال را یاد نگیریم و متوجه اصل قضیه شویم. اصل قضیه این است که " هویت" خیالی است، نه اینکه به این مثالها بچسبیم و آنها را دستور اخلاقی کنیم.

١۵، اگر در احوال خودمان دقت کرده‌باشیم، متوجه می‌شویم که ارتباطات ما با غریبه‌ها متفاوت است از ارتباطات ما با به اصلاح "دوستان و آشنایان". در ارتباط با دوستان و آشنایان، ما یک لاکِ هویتی داریم و همیشه در بندِ شخصیتی که به آنها پس داده‌ایم هستیم. یکی از علت‌هایی که وقتی جلوی جمع قرار می‌گیریم ترس برمان می‌دارد و صدایمان می‌لرزد، همین است که من به عده‌ای تصویری از خود نشان داده‌ام و به عده‌ای دیگر تصویری دیگر. وقتی در برابر آنها بصورت تک تک قرار می‌گیرم می‌توانم آن تصویر بخصوص را حفظ کنم، اما وقتی با عدهء زیادی برخورد می‌کنم، مدیریت تمامِ این تصاویر سخت است و باید تصویری ارائه دهم که تصویر قبلی به هم نخورد. به همین دلیل است که من متزلزل می‌شوم و صدایم می‌لرزد.

نکتهء دیگر اینکه ما در ارتباط با غریبه‌ها خودمان را خیلی راحت‌تر ارائه می‌کنیم تا در ارتباط با آشنایان. مثلا به غریبه‌ راحت‌تر ابراز خشم می‌کنیم تا آشنا. در ارتباط با آشنایان انگار بندی برای خودمان درست کرده‌ایم. در صورتی که واقعیت ما آن است که در ارتباط با غریبه هستیم نه آنچه که در ارتباط با آشنایان هستیم.

١۶، آن کسانی که ما به عنوان دوست محسوب می‌کنیم، در حقیقت یعنی طلبکارها و طرف حساب‌های شخصیتِ ما.

قسمتی از کتاب: "حسن باید صداقت و صراحت پیدا کنیم. ما بیشترین بپاهای شخصیت خود را دوستان و آشنایان می‌دانیم. سعی کن این بپاهای شخصیت را از زندگی خودت حذف کنی، آنوقت ببین چگونه احساس سبکی می‌کنی. سعی کن با انسان بطور عام دوست باشی، نه با افراد خاصی که آنها را در ذهنت بصورت بپا‌های شخصیت خود قرار داده‌ای".

یکی از روش‌های حذف این بپاها از زندگی این است که آنها را از چشم ذهنت بیندازی. برای این کار می‌توانیم تمرینات عملی هم داشته باشیم. مثلاً خلاف آن تصویری که تا بحال به این بپاها داده‌ایم ارائه دهیم. طوری که احساس بدهکاری نسبت به آنها را نداشته باشیم. بدینگونه آنها ازچشم ذهن می‌افتند و ارتباط ما ارتباط واقعی می‌شود. حتی ممکن است ارتباط قطع شود، اشکالی ندارد قطع شود. ارتباط ناسالم چه بهتر که قطع شود. ارتباط ناسالم را بصورتی که گفته شد قطع کنید، اگر واقعا سنخیت و ارتباطی قلبی وجود داشته باشد، خودش راه خودش را پیدا می‌کند و ارتباط از نو شکل می‌گیرد و اگر نه، قطع میشود.

١٧، ما معمولاً کسانی را به اصطلاح دوست داریم که برای ما ارزش قائلند و ما را مورد احترام قرار می‌دهند. و کسانی که اینگونه نکنند اصلاً برایمان اهمیتی ندارند. در این ارتباط یک تمرین خوب این است که به کسانی اهمیت بدهیم که اتفاقاً ما را آدم حساب نمی‌کنند و یک آدم معمولی می‌دانند. و از کسانی که به ما بعنوان یک انسان ویژه برخورد میکنند دوری کنیم.

١٨، یکی از تمریناتِ خوب، شستنِ مرده است.

١٩، علت اینکه بسیاری از انسانها نمی‌توانند فراغت از هویت فکری را تجربه کنند، این است که خودشناسی را بصورت دانش و مطالب تئوریک می‌اندوزند و درک عملی از آن ندارند. لم شستن مرده هم به همین دلیل است تا انسان مرگ را به شکل ملموس تجربه کند، نه بصوریت تئوری. انسان واقعاً درک کند که مرگ یک چیز واقعی و قطعی است.

١٩، عرفان، در انحصار فرد بخصوصی نیست. عرفان، یعنی دیدن واقعیات درون انسان و این برای هر انسانی میسّر است.

٢٠، آیه‌ای است در قرآن که می‌گوید: بشارت بده به بندگانی که سخن را می‌شنوند و از نیکوهای آن سخن پیروی می‌کنند. این رویکرد، بطور کلی یک رویکرد صحیح است در زندگی. انسان هر سخنی را می‌شنود به وجه فایده‌مندی آن نگاه کند. در این صورت حتی از سخنانی که به نظر یاوه می‌رسند می‌توانیم مطالب مفید دربیاوریم. اما فردی که رویکرد لجاجت و جدل دارد، حتی اگر به مطلب مفیدی بربخورد، به علت کیفیت عناد و جدلی که دارد، حتی آن مطلب مفید را از دست می‌دهد.

٢١، اگر امور روانی را به دو دسته تقسیم کنیم، آنهایی که مربوط به علم پزشکی می‌شوند و ناراحتی‌های فیزیلوژیک هستند، ارتباطی با هویت فکری ندارند و باید از طریق علم پزشکی و دارو حل شوند. آنچه موضوع بحث خودشناسی است مسائل روانی است، نه مسائل فیزیولوژیکی.

٢٢، وقتی که گفته می‌شود حقارت، خجالتی بودن، بی‌عرضگی و... از بین بردنی نیستند، از جهتی بیان اشتباهی است، چرا که اینها منبعث از هویت فکری هستند و وقتی هویت فکری خودش وجود ندارد، از بین بردن اینها هم موضوعیت ندارد. آنچه که مهم است این است که متوجه خیالی و غیر واقعی بودن هویت فکری بشویم. وقتی متوجه شویم که گرفتار توهم هستیم، تبعات آن هم نخواهند بود.

٢٣، افرادی که خودشان را بصورت شخصیتهای قدرتمند تاریخی یا علمی می‌پندارند، به خاطر ترسشان است. آنها از ترس، خودشان را صاحب قدرت و اعتبار تصور می‌کنند، تا بدین صورت از روبرو شدن با واقعیت زندگی، که آسیب‌پذیری جزوی از آن است، طفره بروند.

٢۴، اگر انسان بعد از بیرون آمدن از بحرانها و بخصوص شکستهای زندگی، آگاه باشد، می‌تواند از این فرصت استفادهء مفیدی بکند، به این صورت که دیگر در قالب یک شخصیت جدید نرود و به چیز دیگری چنگ نیندازد و پس از وضعیت شکست، بعنوان یک تاکتیک جبرانی به خیالات خود پناه نبرد. در این صورت متوجه خواهد شد که هیچ خطر واقعی‌یی تهدیدش نمی‌کند و هیچ حصار و قالب دیگری برای خودش نمی‌سازد، چرا که دیگر ضرورتی برای ساخت آن نمی‌بیند.

٢۵، جامعه ارزشها را در ویترین گذاشته است و با استفاده از شلاق مقایسه انسانها را در جهت کسب این ارزشها می‌راند. عده‌ای می‌دوند و به ارزشها می‌رسند و احساس تخدیر و دلخوشی کاذب می‌کنند و آنهایی هم که ارزشها را کسب نکرده‌اند یا کمتر کسب کرده‌اند، احساس محرومیت و حسرت دارند. مردان به اصطلاح موفق تاریخ، آنهایی هستند که شلاق مقایسه را روی گردهء روان خود گذاشته‌اند و نفرت شدیدی هم که در وجودشان بوده، آنها را حرکت میداده، و همچنین محیط زندگی آنها هم موانع کمتری در جهت کسب ارزشها پیش پای آنها گذاشته است. و مجموعهء آنها باعث به اصطلاح "موفق شدن" آنها شده‌است.

٢۶، بعضی می‌پرسند که چرا بعضی ازانسانهای اسیر هویت، آرامتر و شادترند و بعضی غمگین‌ترند و استرس بیشتری دارند، مگر نه اینکه هویت فکری بر همه غالب است؟ پس این تفاوتها چیست؟ جواب این است که: ممکن است فردی به خاطر ارزشهایی که کسب کرده تأیید‌های زیادی از طرف دیگران بگیرد، اما فرد دیگر ممکن است همان ارزشها را کسب کرده باشد، اما تأیید نگرفته باشد. میزان شادی و آرامش کاذب روحی افراد بستگی به میزان تأییدی است که از دیگران می‌گیرند. اما اینها در اساس فرقی با همدیگر ندارند و هر دو گرفتار هویت فکری هستند.

 

مینا