«جان» و «تن»

تن چو با برگ است روز و شب، از آن
شاخِ جان، در برگ ریزست و خزان

برگِ تن، بی برگیِ جان است زود
این بباید کاستن، آن را فزود
" مثنوی معنوی"

یکی از عواملِ استمرارِ خود، وابستگیِ روانی به امورِ سِنسِیشِنال(sensational) است. یکی از این امور سنسیشنال غذاست. وقتی شما آگاهانه[ به وسیله ی ابزارِ روزه گرفتن] مرگ اختیار می کنید بر لذتِ غذا خوردن و سیری و پُریِ معده، در واقع دارید با قطعِ وابستگی و تعلّق به یک لذتِ بیرونی «خود» را «قربانی» می کنید. این عمل، با بیانِ مولانا، از لذتِ «تن» کاستن و به «جان» افزودن است.  بنابراین قربانی کردنِ خود، در جهتِ «جان پروری» اصلِ  روزه است. این اصل، به تمامِ عبادات دینی قابلِ تعمیم است.

  تا تو تن را چرب و شیرین می دهی
گوهرِ جان را نیابی فربهی

پنبه اندر گوشِ حسِّ دون کنید
بندِ حِس از چشمِ خود بیرون کنید

بی حس و بی گوش و بی فکرت شوید
تا خطابِ اِرجعی را بشنوید
"مثنوی معنوی"

سِنسِیشِنال(sensational): حسّی، احساسی

برگ: [مجازاً ] برخورداری

رضا.ع

مرگ و زندگی

مرگِ هر یک ای پسر همرنگِ اوست
پیشِ دشمن دشمن و بر دوست دوست
"مثنوی معنوی"

چگونگیِ نگرشِ انسان به مسأله ی مرگ، سبکِ زندگیِ اورا می سازد.ترس و فرار از اندیشه ی مرگ، شیوه ای از زندگی را رقم می زند. پذیرش و دوستی و رفاقت با مرگ، شیوه ای متفاوت را.

یکی انسان را [با توهّمِ جاودانگی] به وابستگیِ روانی و میل به چنگ انداختن به بیرونی ها وا می دارد. و  یکی به بی نیازی و سبکباری و استغنا و نفی بیرونی ها، هدایت می کند. یکی به جنگ و تضاد و رقابت و خشم ورزی منجر می شود. یکی به صلح و مدارا و شفقتِ با خلق می اَنجامد. به این دلیل مرگ اندیشی زندگی ساز است.

رضا.ع