بوسه

بعضی شعرها رو وقتی آدم زیاد می خونه و می شنوه دیگه یه جورایی بهش عادت می کنه و واقعا معناش رو حس نمی کنه.
مثل همین مصرع :
«"بوسه" ده بر مار تا یابی تو گنج»

تصویر تکان دهنده ایه. یک ماری ایستاده روی یک گنج و تو برای رسیدن به‌ گنج باید بری و مار رو ببوسی. یک مار بزرگ با  چشم های زاغ و خشن و با سرعتی که در حرکت دادن سر و گردنش داره طوریکه آدم از نزدیک‌شدن بهش وحشت داره و هر لحظه ممکنه انچنان نیشی بزنه که دک و دهن ت رو داغون کنه همچنین فرد برای اینکه به گنج درون دست پیدا کنه باید بره مار درون رو ببوسه. یعنی فرضا وقتی یک حالت به اصطلاح نامطلوب مثل "احساس کهنگی و ملالت" اومد اون قدر بهش نزدیک بشی که انگار می خوای ببوسی ش و بوسه هم مساوی با آزادی از ماره. فقط بوسه ست که علاج‌کاره نه درگیری با مار.
«غم چو بینی درکشش او را به عشق»

سهراب

نکات برجسته فصل سوم کتاب رابطه

 

۱، هویت فکری جدیت در خودشناسی ندارد چرا که خودشناسی وعده ی یک شخصیت مجلل و مشعشع به او نمیدهد۰

۲، تمام مشغولیتها و آنچه که مربوط به هویت فکری است و انسان را در خود گرفته اند، آفت و مانع خوشبختی و شادمانی درونی انسان هستند۰

۳، یکی از کارهای بسیار مفید این است که متوجه مشغولیاتی که به آنها گرفتار هستیم و بوسیله آنها خود را تخدیر میکنیم بشویم۰

۴، به موضوعاتی که در جامعه مطرح هستند از این بعد که همه ی آنها در جهت گسترش شخصیت و هویت مجلل هستند توجه کنیم۰

۵، موضوعاتی که در اجتماع مطرح هستند به اصالت انسانی فرد بی توجه هستند و همه ی آنها در جهت ساختن یک شخصیت نمایشی هستند۰

۶، برای جامعه و برای هویت فکری، بروز، نمایش و تظاهر اهمیت بسیار بیشتری نسبت به دریافت دارد۰

۷، در گوش کردن تمام عیار، یک دله و یکپارچه، زیبایی و اصالت وجود دارد۰

۸، ما هنگام گوش کردن، در حقیقت در حال آماده کردن ذهن برای پاسخ دادن هستیم. همزمان با گوش دادن در حال حرف زدن با ذهنمان هستیم۰

۹، یکی از خصوصیات غلطی که ذهن اسیر آن است و به آن عادت کرده است، وعده دادن به آینده و بعدا است۰

۱۰، صمیمیت موضوع ندارد صمیمیت با یک فرد بخصوص یا چیز بخصوص نیست. کیفیت صمیمیت کیفیت مستقل و درونی است، به این معنا که وقتی فرد صمیمیت دارد، این صمیمیت نه تنها در رابطه با یک یا چند انسان یا همه ی انسانهاست، بلکه در رابطه با همه ی زندگی، موجودات و خود فرد است. صمیمیت را میتوانیم به بوته ی آزمایش  بگذاریم و بنشینیم با باران ، بوته، طلوع و... ارتباط صمیمی برقرار کنیم و توجه کنیم که این حالت صمیمی بودن در ارتباط فقط مختص آن موضوع نیست بلکه یک کیفیت درونی است. اینطور نیست که حتما موضوع یا آبجکتی برای صمیمیت باید باشد۰

۱۱، زندگی نمایشی و وانمودی قاتل صمیمیت است۰

۱۲، یکی از اصلی ترین موانع در خودشناسی فقدان صمیمیت است. اگر دقت کنیم حتی وقتی در خلوت و تنهایی به خودشناسی مشغولیم و نکته ای را در می یابیم، شدیدا دوست داریم که این موضوع را با دیگران در میان بگذاریم تا نشان دهیم که چه پیشرفتی کرده ایم و بروز شخصیت کنیم۰

۱۳، یکی از کارهای مفید در خودشناسی این است که انسان به دوران کودکی و نوجوانی خود سر بزند و ببیند که نقاط آغازین اسارت ذهن به ارزشها، کجا و چه مواردی بوده اند و آنها را بنویسد۰

۱۴، در راستای نکات قبل، کار مفیدی که میشود انجام داد این است که در ارتباط با موجوداتی قرار بگیرد که صمیمی هستند. طبیعت، حیوانات، گیاهان و کودکان صمیمی هستند. همینطورحس کردن، نگاه کردن، گوش کردن، لمس کردن و چشیدن به تقویت صمیمیت کمک میکند. اگر دقت کنیم در تمام این موارد یک موضوع مشترک است و آن موضوع دریافت یا اینپوت است۰

۱۵، صحبت کردن ابزار نفس یا هویت است اما گوش کردن انسان را به اصالت خود برمیگرداند۰

۱۶، اگر نگاهت به آب، درخت، آفتاب و... از روی صمیمیت باشد، آنها با تو حرف میزنند و اگر اینطور نباشد آنها هم با تو حرف نمیزنند۰

۱۷، آزمندی یا حرص فقط بصورت مادی نیست. انسان اسیر هویت به لحاظ روانی آزمند است و در حقیقت ریشه ی اصلی آزمندی همین است۰ انسان به علت آزمندی دائما میخواهد از زندگی چیزی بگیرد و به خودش اضافه کند و آن چیز هم مشخصا ارزش است. علت اینکه انسان از لحاظ روانی همیشه حالت دستپاچگی و بیقراری دارد همین است که دائما میخواهد ارزشها را بگیرد و به خود بچسباند تا به قرار برسد که این قرار هم چیزی جز وعده ی خود ذهن نیست و تمام عمر را در آرزوی این ارزشها و خیالات و چیزی شدن، در بیقراری میگذراند۰

۱۸، اگر ما در تحقق مراقبه مشکل داریم به این توجه کنیم که همین الان و در حال حاضر ذهن گرفتار چه مسائلی است۰

۱۹، تلاش ذهن که دائم به چگونگی حذف هویت فکری می اندیشد به هویت فکری دامن میزند۰

۲۰، یکی از خصوصیات هویت یا شخصیت این است که هنگام تماس با چیزی یا کسی، فقط لحظات کوتاهی در ابتدای رابطه با واقعیت آن چیز یا کس ارتباط برقرار میکند و بلافاصله ارتباطش را با واقعیت آن قطع کرده و با تصویر و تعبیری که از آن چیز یا کس در ذهنش میسازد ارتباط برقرار میکند۰

۲۱، تمام زندگی انسان اسیر نفس یا شخصیت تکرار یک سری تصاویر در ذهن است۰

۲۲، اگر انسان خودش نخواهد اسیر نفس باشد هیچکس نمیتواند او را وادار به اسارت کند. کل قضیه در اختیار خود انسان است. این نکته را عمیقا درک کنیم. به این صورت دیگر کسی را مسئول بدبختی خود نمیدانیم و خود را قربانی نمیبینیم. هویت به شدت تمایل دارد که خود را در نقش قربانی ببیند و هیچگاه خود را در نقش ظالم نمیبیند۰

۲۳، بنیاد هویت فکری یا شخصیت بر نمود، نمایش و اظهار است. ما همه چیز را از این بعد نگاه کرده و مورد توجه قرار میدهیم که چطور قابل عرضه کردن به دیگران است، چطور آن را در ویترین نمایش قرار دهیم۰

۲۴، تا صمیمیت نباشد کار درست نمیشود. هر طفره و تلاش ما بیهوده است. وجود صمیمیت حکایت بر آن میکند که فطریات و حالات ذاتی تو در کارند و در آن صورت نیاز به هیچ حرکت و تلاشی نیست.  یعنی ذهن دیگر نیازی ندارد که دائما برای ایجاد آرامش به دنبال ارزش بدود۰

۲۵، مادامیکه اندیشیدن به خود و کسب ارزشها و تلاش و تقلا وجود دارد، درون انسان عین بی صمیمیتی است و چیزی نیست جز نمایش، تظاهر و وانمود۰

۲۶، یک وضعیتی را تصور کنید که فردی کاری انجام میدهد. مثلا پولی به کسی میبخشد یا بصورت رایگان برای کسی کار میکند تا کمک کند. دسته ی اول صفت انسان خوب، خیر و نیکوکار به او میدهند و کارش را چنین تعبیر میکنند. دسته ی دوم به او صفت ریاکار و دروغ و شیاد به او میدهند که این کارها را میکند تا دیگران بگویند چه انسان خوبی است. پس دو تعبیر داریم از دو دسته. به نظرشما آن فرد کدام یک از دوتعبیر است؟

۲۷، یکی از راههای تقویت صمیمیت این است که انسان خودش را از رابطه ی انحصاری فقط با انسان خارج کند و در رابطه با تمام زمینه های زندگی قرار بگیرد۰

۲۸، قبلا اشاره کرده بودیم و خوب است که الان هم یادآوری کنیم که چه اشکالی دارد انسان به آفتاب سلام کند، با مهتاب حرف بزند. اینها فانتزی و شاعرانه نیست، بلکه واقعا ارتباط برقرار کنیم. البته ممکن است دیگران مجنون خطابمان کنند اما چه اشکالی دارد؟

۲۹، ما باید این اصل را بعنوان اجرای لم در نظر داشته باشیم که عکس وضعیت هایی را که هویت فکری بوجود آورده است تمرین کنیم. مثل تمرین صمیمیت. همینطور از آنجا که هویت فکری ما را تماما در فکر، تصاویر و ذهنیت فرو برده، یک تمرین خوب تقویت کردن حواس است. ما دائما باید روی اینها کار کنیم و سستی نداشته باشیم. ممکن است سستی بصورت موج در این سلوک پیدا شود اما باید محکم و استوار باشیم۰

مینا

مرگ و زندگی

آزمودم، مرگِ من در زندگی است
چون رَهَم زین زندگی، پایندگی است
"مثنوی معنوی"



من این را آزموده ام
[یعنی از طریقِ تجربه ی درونی
و خودشناسیِ عملی
به این آگاهی و دریافت رسیده ام]
که :
زندگیِ من
همراه با هویت و "هستی"
در واقع مرگِ من است.
زیستنِ با جان نیست
زندگی جانانه نیست.
چون برپایه ی تعلقات است.
و تعلق و هستی رنج آفرین است.
و رهاییِ من
آزادیِ من، 
پایندگیِ من،
زندگیِ واقعی من
که فناناپذیر است
[و حتا با مرگ فیزیکی هم
به بقای خود ادامه خواهد داد]
وقتی است که از این "هستی"
از این تعلقاتِ خاطر
از این معشوق ها
و بتهای خیالی
و توهمی
و بیگانه
و بیرونی
بِرَهم
و
به عَدَم
به نیستی
بپیوندم.


كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَان(۲۶)
 وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ(۲۷)
 "سوره الرحمن"

جلسه سیزدهم خودشناسی

 

نکات برجسته فصل دوم کتاب رابطه

۱. هویت فکری عزیز دردانه ساز است. یعنی فردی که اسیر هویت فکری است خودش را خیلی عزیز دردانه و مهم میداند.

۲. غذای کم خوردن کار مفیدی است. غذای زیاد و معده پر، ذهن را در کیفیت منگی، گیجی و ناهشیاری نگه میدارد.

۳. راه اساسی رهایی از اسارت توهم هویت، آگاه بودن به مجموعه قضایایی است که منجر به تشکیل توهمی این پدیده شده است.

۴. آگاه بودن و توجه به اینکه ذهن میخواهد چیزی بشود، حتی میل به رهایی و چیز دیگری شدن، باعث خلاص شدن از توهم هویت میشود.

۵. داشتن مقدار زیادی تعلقات و نمودها و رفتارها به معنی داشتن صفت مثلا تشخص نیست و نداشتن هیچ تعلقی هم به معنی داشتن صفتی مثل حقیر یا بدبخت نیست.

۶. یکی از مخربترین تحمیلاتی که محیط تربیتی کودک به کودک القا کرده و میکند، ضرورت چیزی شدن است. کودک به علت خامی از محیط میپذیرد که وضعیت روحی روانی را که دارد نپذیرد و همیشه دنبال چیزی باشد که در آینده موهوم بدست می آورد. و آن چیز هم همیشه در هاله ای از ابهام، تاریکی و نا مشخصی است.

۷. زیاد بودن فکر به معنی شکوفایی روانی نیست. چیزی که رایج است این است که انسانها فکر میکنند اگر اطلاعات زیادی درباره ی مثلا روانشناسی یا عرفان یا خودشناسی داشته باشند، کتاب زیاد خوانده باشند و زیاد چیز بدانند، به معنی شکوفایی روحی روانی و گستردگی آنهاست. اتفاقا برعکس است و هر چه فرد کم دانش تر و به تعبیر مولانا ابله تر باشد از این وضعیت خلاص تر است. پس سواد، دانش و اطلاعات زیاد داشتن، رابطه ای با این ندارد که فرد به لحاظ درونی شکوفایی یافته است.

۸. تمام زندگی انسان اسیر هویت، تکرار چند تصویر بخصوص در ذهنش است.

۹. ذهن ما به خاطر القاعت مکرر وطولانی جامعه، از کودکی عادت کرده است که رفتارها را به صفات تعبیر کند و از این برچسبهای لفظی و صفات تعبیری، پدیده ای موهوم از جنس فکر متصور بشود و نام آن را خود یا من بگذارد.

۱۰. علت اینکه انسان با وجود متوجه شدن اینکه هویت یک اندیشه ی غلط است، نمیتواند آن را ترک کند، شرطی شدگی و عادت به روش غلط اندیشیدن است.

۱۱. کودک به علت خامی و تاثیرپذیری، القای محیط را مبنی بر اینکه تو بواسطه فلان رفتار فلان صفت را داری براحتی میپذیرد. و بعد از نسبت دادن صفات به خودش، حرکتهای غلط دیگر در ادامه خواهند آمد و عدم توانایی کودک برای زیر سوال بردن محیط، باعث میشود که کودک در این تیرگی و وهم بماند. این جریان باعث میشود که کودک ضرورت چیزی شدن را بصورت اتوماتیک در خودش ببیند.

۱۲. ما علی رغم اینکه به بلوغ جسمی میرسیم، به ندرت افرادی هستند که به بلوغ عقلانی برسند.

۱۳. علت دیرپایی هویت فکری و ناتوانی ما در رهایی از اسارت آن، این است که اولا جهل در ما ریشه های بسیار عمیق و گسترده ای یافته است، ثانیا ما بدون اینکه خودمان متوجه باشیم میخواهیم همان جهل را وسیله ی رفع خودش قرار بدهیم، ثالثا مجموعه ی شرایط و عواملی که از اول ما را در این مسیر به حرکت واداشته هنوز هم موجود است و عمل میکند.

۱۴. مجموعه ی عادتها و خصوصیاتی که در خدمت حفظ هویت هستند، ذهن ما را در خود پیچانده و اسیر کرده اند و مجال هر حرکت جدای از مقتضیات هویت را به آن نمیدهند.

۱۵. مهمترین جنبه کار ما در خودشناسی شناختن عادتها و خصوصیاتی است که از مقتضیات حرکت هویت فکری هستند.

۱۶. یک سوال مفید این است که انسان از خودش بپرسد اگر به جای هویت اندیشی و حرکت در مسیر هویت، قرار بود در خط جوهر انسانی خود حرکت میکردم، آیا فلان عادتی که به آن خو گرفته ام را آن موقع هم میداشتم.

۱۷. اصولا انسان هیچ مساله ای ندارد جز همین عادتها و خصوصیات اشتباهی که ذهن به آنها دچار شده است. یعنی هویت یا من نتیجه ی آن عادتها نیست، بلکه خود آن عادتهاست. من یا هویت چیزی نیست جز یک لفظ اعتباری برای همان عادتها.

۱۸. مهمترین کار ما در خودشناسی یکی آگاهی بر همین عادتها یعنی شناخت و مانیتور کردن آنها در لحظه است و دیگری بکار بردن یک سری تمرینها و روشهای عملی برای شکستن این عادتمندی.

۱۹. آگاه بودن بر عادتها و خصوصیاتی که ذهن به آنها شرطی شده است و درک مخرب بودن آنها باعث شکستن آنها میشود. البته علاوه بر این آگاهی لمها و تمرینات عملی هم بسیار کمک کننده هستند.

۲۰. عادت به توجیه کردن و دفاع از خود یکی از خصوصیات مهم هویت فکری است. از این نکته میشود یک تمرین شخصی خوب در آورد و آن اینکه در موقعیتهای مختلف در روابط، هر جا نیاز به دفاع از خود داریم انجام ندهیم و خود را توجیه نکنیم و ذهن را تماشا کنیم.

۲۱. هر کاری که من یا هویت مرکز آن نباشد و دخالتی در آن نداشته باشد هیچ شور و شوقی برای ما ندارد.

۲۲. زندگی روانی فردی که گرفتار هویت فکری هست بطور کلی و ریشه ای متفاوت است با انسانی که گرفتار این پدیده ی خیالی نیست. اصولا این دو انسان در دو دنیای متفاوت معنوی زندگی میکنند.

۲۳. سوالی که از من یا هویت صادر شود سوال نیست بلکه نوعی بازی و خودمشغولی است و جدیت به معنای واقعی در آن نیست.

۲۴. به محض ایجاد سوال در ذهن آن را مطرح کن. سعی کن تکلیفت را با سوال و اصولا با هر فکر و رابطه ای هر چه زودتر روشن کنی. نگذار ذهنت بایگانی انواع فکرهای معلق و معوق گردد. تا آنجا که میتوانی ذهنت را سبک و کم بار نگه دار. این از خصوصیات هویت فکری است که همه چیز را در حالت ابهام، نا روشنی و موکولی نگه میدارد.

۲۵. تصور کنید به یکباره هیچ انسانی به غیر از همین موجود که به او من میگویم در روی زمین وجود نداشته باشد. در آنصورت هویت دیگر نخواهد بود. نکته این است که انسانهای دیگر نیستند! و آنچه که ما به عنوان انسانهای دیگر میشناسیم در واقع تصور ما هستند. اگر در همین لحظه خوب دقت کنم رقبای هویتی که برای خودم میشناسم چیزی جز فکرهای خودم نیستند. تصویری که از دوست و آشنا دارم رقبای من  هستند نه واقیعت آنها. تصور کن انسانهای دیگر اجسام متحرکی هستند. اینکه ما آنها را رقیب هویتی میدانیم فقط تصور ماست و در عمل با اینکه کسی روی کره زمین نباشد فرقی نمیکند. اگر این موضوع را عمیقا درک کنیم قضیه حل شده است.

مینا