تو خوش و خوبی و کانِ هر خوشی
تو چرا خود منّتِ باده کشی؟
باده کاندر خُنب، میجوشد نهان
زِ اشتیاقِ رویِ تو، جوشد چنان
مثنوی معنوی
دردسترسترین و صمیمی ترین مُصاحب و همنشین در درون توست. منظور از درون، آن منبعِ لایزال، فیاض و نیروبخشی است که حیات از او منشأ می گیرد و به زندگی گرما می بخشد.
مثلِ نیروی بالقوه و حیات بخشی که درونِ یک دانه مترصدِ فرصتی است تا بشکفد و ببالد و به درختی پر شاخ و برگ مُبَدّل شود.
پس این ارتباط و همنشینی درونی را اصل بگیر. اما اگر بنا به ضرورتهای اجتماعی خواستی ارتباطی در بیرون برقرار کنی و مصاحبی بگزینی، کسی را به همرهی و همنشینی بُگزین که مصاحبتش در مجموع گَرمَت کند. کسی که فارغ از گرایشاتِ دینی و اعتقادی و سیاسی و فلسفی و سلائقِ هنری و ادبی و ... نگاهش به زندگی و آنچه دروست، نگاهی روشن و باز باشد. کسی که آغوشش به روی خوب و بدِ زندگی به یکسان گشوده است. نه اینکه رنجهای زندگی یا شرور عالَم را نمی بیند یا با روزمرگی و انواعِ وسایلِ تخدیر نسبت به آنها بی تفاوت و بی احساس شده است. بلکه با تمامیتِ زندگی به صلح رسیده است. صلحی که در نتیجه ی شناخت و معرفت به سرشتِ زندگی حاصل آمده است.
رضا.ع
تو چرا خود منّتِ باده کشی؟
باده کاندر خُنب، میجوشد نهان
زِ اشتیاقِ رویِ تو، جوشد چنان
مثنوی معنوی
دردسترسترین و صمیمی ترین مُصاحب و همنشین در درون توست. منظور از درون، آن منبعِ لایزال، فیاض و نیروبخشی است که حیات از او منشأ می گیرد و به زندگی گرما می بخشد.
مثلِ نیروی بالقوه و حیات بخشی که درونِ یک دانه مترصدِ فرصتی است تا بشکفد و ببالد و به درختی پر شاخ و برگ مُبَدّل شود.
پس این ارتباط و همنشینی درونی را اصل بگیر. اما اگر بنا به ضرورتهای اجتماعی خواستی ارتباطی در بیرون برقرار کنی و مصاحبی بگزینی، کسی را به همرهی و همنشینی بُگزین که مصاحبتش در مجموع گَرمَت کند. کسی که فارغ از گرایشاتِ دینی و اعتقادی و سیاسی و فلسفی و سلائقِ هنری و ادبی و ... نگاهش به زندگی و آنچه دروست، نگاهی روشن و باز باشد. کسی که آغوشش به روی خوب و بدِ زندگی به یکسان گشوده است. نه اینکه رنجهای زندگی یا شرور عالَم را نمی بیند یا با روزمرگی و انواعِ وسایلِ تخدیر نسبت به آنها بی تفاوت و بی احساس شده است. بلکه با تمامیتِ زندگی به صلح رسیده است. صلحی که در نتیجه ی شناخت و معرفت به سرشتِ زندگی حاصل آمده است.
رضا.ع
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر