١، اصل نماز، تحقق یگانگی یا وحدت است. متوقف کردن مقایسه، بریدن از کوچکیها و تعلقات "هویت فکری"، تقویت صمیمیت و محقق کردن حضور، از فواید نماز میباشند.
ما نماز را بصورت عرفی و ظاهری یادگرفتهایم و چگونگی تحقق حقیقت نماز را به ما نیاموختهاند و شایسته است که این مفیدترین و بهترین کاررا یاد بگیریم و برای آن وقت و انرژی بگذاریم.
٢، از آنجا که افردا حول و حوش کودک، خالی از عشق و محبت واقعی هستند، نمیتوانند طوری با بچه رفتار کنند که کودک آسیب روحی نبیند و از لحاظ روحی فلج نشود و جلوی رشد روحیاش گرفته نشود.
٣، انسانها فضولات روانی خود را روی کسانی خالی میکنند که زورشان به آنها میرسد، ازجمله حیوانات و کودکان.
۴، محور "هویت فکری" ارزشهای اعتباری است، و این ارزشها، سایه و سرابی بیش نیست. جامعه نیز چنین سرابهای ارزشی برای انسان درست میکند. وعدهء رسیدن به ارزشها و اعتباریات را در قالبهای مختلف (دکتر، مهندس، مدیر، و حتی در خودشناسی درقالب رسیدن به عشق، سکوت و عدم) به انسان میدهد، و با شلاق مقایسه وملامت انسان را به سمت رسیدن به سراب سوق میدهد. توجه کنیم که اینها سرابی بیش نیست.
۵، تمثیلی به این مضمون در کتاب آمده است که: فرض کنید شما میتوانید فرزندتان، برادرتان یا حتی خودتان را به دو حالت پرورش دهید، یکی مهندسی بدبخت (یعنی کسی با جایگاه اجتماعی بالا، اما با درونی ملول و گرفته و ناخوشبخت)، و دیگری یک حمال خوشبخت (یعنی کسی که به لحاظ اجتماعی جایگاهی نداشته باشد اما درونا آرام، راضی و خوشبخت باشد). شما کدام یک از این دو حالت را انتخاب میکنید؟ مهندس بدبخت یا حمال خوشبخت را؟
۶، خیلیها میپرسند که روش ارتباط با بچهها و تربیت فرزندان چگونه باید باشد؟
چرا این سؤال را از خودمان نمیپرسیم که روش ارتباط ما با خودمان چگونه باید باشد؟ بچهها بصورت تبعی از ما تأثیر میپذیرند. اگر من بعنوان پدر یا مادر، در کیفیت سالم روحی باشم، درگیر مقایسه ورقابت نباشم، خودم را ملامت نکنم، بطور خودبخودی، رقابت، مقایسه، نمایش، پز و تمام تبعات "هویت فکری" را به بچه منتقل نمیکنم و زلالیت روانی بچه را کدر نمیکنم. پس تربیت کودک مسئله است یا حفظ سلامت روانی خودم؟ نمیشود که من گرفتار لنجزار "هویت" باشم و انتظار داشته باشم که فرزندم و دیگر کسانی که با آنها در رابطهام سلامت روانی داشته باشند!
٧، اصلی ترین آسیبی که ما به کودکان وارد میکنیم از ناحیهء پدیدهء مقایسه است. و اصلی ترین دلیل خشم و نفرتی که کمکم در جان بچهها رخنه میکند، همین مقایسه است. ما اگر در احوالات دوران کودکی خودمان دقت کنیم، میبینیم که ما هیچ مسئلهای نداشتیم و زندگی میکردیم. اما بعد بوسیلهء مقایسه، ارزشها را به جانمان انداختند و بعد از اینکه مقایسه حاکم وجود ما شد، ما دیگربه لحاظ روانی روی خوش ندیدیم و مدام بدنبال رسیدن به قلههای ارزشی هستیم. ارزشها هم که همه موهوم، هوایی، نامشخص و تحقق ناپذیرند. بنابراین پس از حاکم شدن مقایسه، کودک وارد یک دنیای توهمی میشود. وقتی کودک شروع به مقایسه میکند و داشتن ارزشها و اعتباریات را حق خود میداند که نصیبش نشده است، دچار خشم و نفرت میشود. پس ریشهء خشم و نفرت مقایسه است.
٨، یکی از اثرات حاکمیت "هویت فکری" بر انسان ارزش زرنگتر بودن است. به بچه القا میشود که در کسب ارزشها زرنگتر از دیگران باشد، و بچه به این صورت روابطش را با انسانها و با همه چیز از دید اینکه باید زرنگ باشد نگاه میکند. یعنی در رابطهء با زندگی و انسانها رویکرد گرفتن و چیزی بدست آوردن پیدا میکند و در رابطهای که مبنایش بر گرفتن باشد دیگر عشق وجود ندارد چرا که در رابطهای که بر مبنای عشق باشد، خود رابطه مهم است نه گرفتن و بدست آوردن.
٩، رابطهای که مبنای آن گرفتن باشد، کیفیت سوداگری پیدا میکند و کاملاً یک معامله است و در معامله دو طرف "هستی" دارند و کیفیت عدم در چنین رابطهای وجود ندارد. شاید این مطلب بیمعنی به نظرتان برسد که چگونه میشود رابطهای وجود داشته باشد اما طرفین وجود نداشته باشند. رابطهای که در آن "هستی" نباشد. ولی چنین رابطهای است که اصالت دارد. رابطه برای ذهن موقعی معنی دارد که طرفین وجود داشته باشند، اما در حقیقت وقتی رابطه رابطه است که طرفین "هستی روانی" نداشته باشند.
۱۰، در روابط هویتی، بنا بر گرفتن است -و در انسان اسیر هویت فکری هر دو طرف رابطه میخواهند چیزی از دیگری بگیرند، و چیزی که از هم میخواهند بگیرند فقط یک تصویر و لفظ است (مثل لفظ دوست داشتن). بنابراین برای اینکه از دیگری تصویر و لفظ بگیریم به او تصویر و لفظ میدهیم. مثلاً به او میگوییم دوستت دارم تا او هم بگوید دوستت دارم و در واقع معاملهء تصویر میکنیم.
قسمتی از کتاب: " تمام زندگی و روابط ما کیفیت ارهکشی و چنگ انداختن با هدف گرفتن چیزی برای شخصیت و دفاع و طفره و جبهه گیری برای اینکه مبادا کسی چیزی از آن بکند دارد."
١١، علت رواج الفاظ احترامآمیز و تعارفات در جوامع، این است که این صفات خودشان به لحاظ باطنی در انسانها وجود ندارند. در حقیقیت نمایش آنها وجود دارد. احترامات ساختگی و بدلی وجود دارد، تا عدم احترام واقعی و خشم و نفرت باطنی را استتار کند.
١٢، علت نابرابری مالی در جوامع، ارزش زرنگ بودن است. انسانهایی که در وضعیت مالی خوبی بسر میبرند نسبت به انسانهای محروم دچار پوست کلفتی عاطفی هستند و این به علت ارزش زرنگ بودن است و حق خودشان میدانند که زرنگ باشند و ارزش زرنگ بودن را داشته باشند ولو اینکه عدهای، غذا، پوشاک و مسکن مناسبی نداشتهباشند و از ابتداییترین امکانات زندگی بیبهره باشند.
١٣، "هویت فکری" منطق و قواعد خاص خودش را دارد که انسان نمیخواهد از این قواعد و منطق هویتی بیرون بیاید. مثلا همین پوست کلفتی عاطفی که در نکتهء قبل اشاره شد، در منطق و قاعدهء "هویت فکری" کاملاً پذیرفته شدهاست و به همین منطق پذیرفته شده خو کرده و آن را قاعدهء زندگی میداند و هیچگاه آنرا زیر سؤال نمیبرد که چرا برای من مسئلهای نیست که انسانهایی هستند که محتاج امکانات اولیهء زندگی هستند و من ثروتی را که بیش از مایحتاج من است بلوکه کردهام؟!
١۴، "هویت فکری" استثناناپذیر است. به این معنی که من انسان اسیر هویت فکری همان خصوصیاتی را دارم که توی اسیر هویت فکری داری. اینطور نیست که مثلا تو اسیر هویت فکری هستی و حسادت نداری یا من اسیر هویت فکری هستم ولی مقایسه در من نیست. انسانهای اسیر هویت فکری بلااستثناء همهء خصوصیات هویت فکری را دارند.
١۵، اگر خشم و نفرت وجود انسان را نگرفته بود انسان ادعای آوردن صلح نداشت. چرا که اگر من در کیفیت صلح باشم، نیازی به صحبت کردن از صلح ندارم. با وجود "هویت فکری" که بنیاد آن بر اساس خشم و نفرت است، صحبت از صلح چیزی جز نمایش نیست.
١۶، انسان وقتی میتواند بادیگران در صلح باشد، که درونا نسبت به خود خشم نورزد و با خودش جنگ و ستیز نداشته باشد.
١٧، هر چه در رابطهای ظواهر و الفاظ بیشتر باشند، احتمال پوچی بیشتری در آن رابطه هست و از مایه، محتوی و جوهر کمتری برخوردار است.
١٨، یکی از خصوصیات "هویت فکری" این است که از رک و صریح نگاه کردن و واقعنگری پرهیز میکند.
١٩، اگر ما خوب به روابط انسانها دقت کنیم میبینیم که یکدلگی و یکپارچگی در آن وجود ندارد. یعنی یک سطح یا ظاهر دارد و یک لایهء پشتی یا باطن. یک سری واقعیاتی هستند که در پشت ابرهای ظاهری رابطه پنهان هستند.
٢٠، تمثیلی در کتاب ذکر شده است به این مضمون که یک نفر فروشندهء هروئین است ودیگری خریدار هروئین و هر دو قرار معامله را میگذراند. اما یکی از آنها پیشنهاد میدهد که معامله در تاریکی انجام شود و دیگری هم از این پیشنهاد استقبال میکند. معامله در تاریکی انجام میشود و هروئین داخل یک جعبهء شیرینی و پول هم داخل یک بسته رد و بدل میشوند. اما وقتی به خانه میروند اولی میبیند که به جای پول، پول تقلبی یا کاغذ دریافت کرده و دومی هم میبیند که به جای هروئین گرد آجر تحویل گرفته است. این تشبیه دقیقا نشان دهندهء واقعیت روابط انسانهاست. ظاهراً ابراز عشق و محبت و الفاظ قشنگ میکنند، ولی در باطن چیز دیگری است. حقیقت روابط آن چیزی است که در دل انسانهاست، نه آنچه در ظاهر نمایش میدهند!
٢١، اینکه ما نمیخواهیم باور کنیم که جامعه و روابط آن ناسالم است، به این دلیل است که خودمان درونا سالم نیستیم و چشممان را بروی واقعیات کریه و مخرب جامعه میبندیم تا جامعه هم چشمش را به واقعیت درون ما ببندد. ما المثنی جامعه هستیم و این وسیلهای که برای ارتباط همدیگر قرار دادهایم بدلی و غیر واقعی است و به همین دلیل شناختی از واقعیات جامعه نداریم.
٢٢، ما در رابطهء با همدیگر نمیخواهیم به پوچی آنچه دیگران به ما عرضه میکنند پی ببریم، چرا که نمیخواهیم ببینیم که جنس خودمان هم قلابی است. آنچه من بعنوان عشق به تو میدهم قلابی است و نمیخواهم قلابی بودن عشق تو را دریابم تا قلابی بودن عشق خودم را کتمان کنم.
٢٣، یکی از مهمترین عواملی که مانع میشود انسان از بازی شخصیت دست بردارد میل فریب دیگران است. اگر ما خوب به فعالیتهای ذهنمان دقت کنیم و ببینیم که در ارتباط با دیگران چه میکند، میبینیم که صحنهسازی ها و توهماتی را ایجاد میکند تا "شخصیت"ی را به دیگران نمایش دهد و بقدری زیرکانه و دقیق و بررسی شده این کار را انجام میدهد تا طرف مقابل را در این فریب نگه دارد که: من اینگونه هستم! و طرف مقابل با واقعیت ما روبرو نشود بلکه با آنچه که وانمود میکنیم هستیم روبرو شود.
٢۴، یکی از ویژگیهای هویت این است که عاقبتاندیش نیست. به این معنا که توجه نمیکند که لذتهای سطحی که مثلاً از تعریف و تمجید شنیدن، خشم و نفرت ورزیدن، میل انتقام و روشن نگه داشتن آتش خشم در درون بدست میآورد، چه تأثیر واقعی در روح و روان انسان دارد، بلکه فقط به الفاظ تعریف و تمجید یا همان چند لحظه خشم ورزیدن اکتفا میکند. به این توجه نمیکند که مثلا وابستگی به تعریف و تمجید شنیدن چطور روح و روان او را وابسته به عوامل بیرونی میکند.
در راستای همین نکته یک آگاهی خوب این است که همین نکات را بررسی کنیم و ببینیم که داریم کاری را به امید دریافت بهبه دیگران انجام میدهیم و از خودمان بپرسیم بعدش چه؟! یا حالت دیگر اینکه هنگام خشم ورزیدن یا کوباندن و تحقیر دیگران، از خودمان بپرسیم بعد از اینکه دیگری را تحقیر کردیم و خشم ورزیدیم چه؟! چه چیز واقعی نصیبمان میشود؟
٢۵، به عنوان یک تمرین و آگاهی، الفاظی که با آنها در ذهن فکر میکنیم را کش بدهیم و فکر کردن را طولانی کنیم. این تمرین باعث ایجاد خلل در جریان اندیشیدن میشود و انسان میتواند جریان اندیشیدن را بصورت واضح ببیند.
مینا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر