تمایل، تضاد، رنج، احتما

نخفته ام زِ خیالی که می پزد دلِ من
خمارِ صد شبه دارم، شراب خانه کجاست؟
"حافظ"

منظور از تمایل یا خواستن(۱) (desire)  میل و عطشناکیِ ذهن به «هست مندی» است.
ذهنی که از کودکی «ارزش» ، «هستی» ، «شخصیت» را به او  آموزانده، باورانده و حُقنه کرده اند. لحظه به لحظه خود را محتاج به آن می بیند. مثل احتیاج تشنه به آب، منتها آب شوری که هیچگاه رفعِ عطش نمی کند. این احتیاج و نیازِ غیرطبیعیِ ذهن(۲) سرمنشأ تمایل است.
تمایل یعنی، میل به تشخص و چیزی و کسی شدن، میل به مشهور و محبوب و مورد احترام واقع شدن،  میل به درک شدن، میل به مطرح شدن، میل به شایستگی، میل به برتری، میل به مالکیت، میل به از دست ندادن، میل به لذت و ...
بنابراین باید  بطور پیشینی باور به ارزشی، الگویی یا تصویر و مرجعی در ذهن  وجود داشته باشد تا تمایل و خواستن جوانه بزند.
وجه تراژیک و غمبار قضیه اینجاست که زحمتِ القاء ارزش، الگو، تصویر و تعبیرمندی را طفلک جامعه!!! از طریق تربیت و فرهنگ(۳) متقبل می شود.
 به محضِ وجود تصویر، الگو، باور به ارزش و تعبیر و تفسیر واقعیت، حرکت در ذهن شروع می شود. انرژی ای که این حرکت را می آفریند تمایل و خواستن است. نکته اینجاست که  تمایل و حرکاتِ ناشی از آن(=هویت فکری) به تضاد و سپس به آشفتگی و رنج می انجامد. به این دلیلِ ساده که جهتِ حرکتِ ذهن از «آنچه هست» بسوی « ایده آل» و امور بیرونی است. یعنی، با شکل گیریِ تمایل، انرژیِ ذهن به جای آنکه صرفِ لحظه ی اکنون یا واقعیت(=آنچه هست) شود، منحرف شده  به سمت ایده آل(= آنچه باید) تضاد و ملامت و رنج کشیده می شود.

این دریغاها خیالِ دیدن است
وز وجودِ نقدِ خود بُبریدنست
"مثنوی معنوی"

این مسیر رنج زاست چون بسان دویدنِ تشنه در سراب در پیِ آب می مانَد. توضیح بیشتر برای درکِ  این سرابگونه گی اینکه، انسان گاهی به ایده آل می رسد و خیلی اوقات نمی رسد. یعنی ما در روابط مان با دیگران یا بطور کلی امور زندگی، انتظاراتمان (۴) گاهی بر آورده می شود و به اصطلاح کامیاب می شویم و خیلی اوقات، برآورده نمی شود و ناکام می شویم . ناکامی همیشه رنج را در پی دارد و در صورت کامیابی هم دو حالت بوجود می آید، یا [به دلیلِ واقعیتِ ناپایدارِ اموربیرونی] ذهن دچار ترسِ از دست دادن می شود یا بتدریج [به دلیل عادتمندی] ذهن اسیرِ  ملال و تکرار می شود. بنابراین، در هر صورت مسیرِ رسیدن به ایده آل و هم هویتی با آن، سرابگونه و در نتیجه رنج زاست.

دور می بینی سراب و می دَوی
عاشقِ آن بینشِ خود می شوی
"مثنوی معنوی"

شاید بتوان با مثال، مسأله را روشن تر بیان کرد.

شما ماشینی زیبا یا خانه ای زیبا و ایده آل می بینید که تحسین تان را بر می انگیزد. با خود می گویید: ای دریغا، کاش این برای من بود.  یا فردی باچهره ی زیبا و تناسب اندامِ ایده آل می بینید و  در دل می گویید: صد دریغا، ای کاش این هم همسر من بود.
نفسِ تجربه ی شما، تا آنجا که مربوط به مشاهده ی واقعیت(=آنچه هست) و تشخیصِِ زیبایی و تحسین و احساسِ لذت می شود مشکلی ایجاد نمی کند، چون حرکتی ایجاد نشده و تضادی مشاهده نمی شود. اما به محض اینکه، فکر از طریقِ تمایل و خواستن و مالکیت و بدست آوردن و تصویرِ سرابِ خوشبختی در آینده، پای ارزشمندی، شخصیت و  چیزی شدن بوسیله ی امور بیرونی و ایده آلها را به میان می کشد، تضاد شکل می گیرد. در اینجا، فکر به دلیلِ اعتیاد و اعتماد به الگوهای سراب گونه و القائیِ جامعه، به آینده می رود و تصویری می آفریند که با وجودِ این ایده آلها و اتچمنتها (attachments) خود را بطور مفروض خوشبخت می پندارد.
به این ترتیب فکر، با مداخله و تمایل برای تملک، ایجاد تضاد می کند و انسان را به سوی سراب کامل شدن بوسیله ی امور بیرونی و ایده آل می دوانَد. غافل از اینکه [به دلایلی که در بالا اشاره شد] چنانچه ذهن، همین اکنون با «آنچه هست» در کیفیت یگانگی و خودبسندگی و استغنا نباشد، هیچ ایده آل و اَتچمنتی  نمی تواند چنین کیفیتی را بیافریند.

مثالهای زیادی را برای این مسأله می توان یافت. ذهن بطور روزمره یا به لذت و منفعت و بدست آوردن و خوشایندها می اندیشد، مثل: اندیشیدن به شهرت، زیبایی، احترام، محبوب بودن، شایستگی،  مالکیت و ... یا بطور معکوس به از دست دادن ها و ناخوشایندها و ناکامیها، مثل: اندیشیدن به شکستها، رنجشها، بی محبتی اطرافیان، پیری، تنهایی، مرگ، فقر و تنگدستی و...
در پسِ همه ی این افکار و تصاویر، تمایل و خواستن مستتر است که در صورت هم هویتی با آنها، بطور اجتناب ناپذیری تضاد و در نتیجه رنج را به همراه دارد.

حال سؤالی که مطرح می شود، اینست:
برای آنکه، تمایل و خواستن، منجر به ایجاد تضاد و آشفتگی و رنج نشود چه باید کرد؟
بنا به آموزه های خودشناسیِ عرفانی، راه برخورد با مسأله، نگاه اِحتمایی(۵) یا "دید پاسیو" (passive) است.
نگاه اِحتمایی، یعنی هشیاری و آگاهی بر فرایند تمایل و خواستن. این هشیاری از هم هویت شدگی با ارزشها، تصاویر و ایده آلهایی که  ذهن با حرص و وَلَع می آفریند تا هویت و شخصیت را بوسیله ی آنها استمرار بخشد، جلوگیری و انرژیِ حیاتی آن را به سمتِ امور واقعیِ زندگی هدایت می کند. در کیفیتِ اِحتما، ذهن، ورای شادی و غم، کامیابی و ناکامی، خوشایند و ناخوشایند و پایداری و ناپایداری امور می ایستد و تنها تماشاگرِ بی قضاوتِ واقعیت است.

اگر ذهن با تمرین و مراقبه(meditation) در چنین کیفیتی از هشیاری باشد، می تواند چیزها را بگیرد، بدون آنکه آنها را در خود نگه دارد و ایجاد تمایل و تضاد و رنج کند.

نگاهِ احتمایی و ماندن با واقعیت(=آنچه هست)
تجربه ی یگانگی را میسر می کند. تجربه ی یگانگی یعنی، آگاهی به اینکه الفاظ، تصاویر، ارزشها و الگوهایی که ایده آل را می آفرینند، حقیقت ندارند.
 در این صورت، حرکاتِ زائدِ اندیشه متوقف می شود و ذهن در رضایت و امنیت و سکوت و خیر به سر می برد.

هر دَم که دل(۶) به عشق دهی خوش دَمی بوَد
در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست
"حافظ"

پ.ن:
(۱) در ادبیات دینی و عرفانی، حرص و آزمندی و شهوت و تمنا و تعلق و خواهش، با تمایل وخواستن در یک منظومه ی معنایی اند.

(۲) به این دلیل غیرطبیعی، که بیگانه و بیرونی و عَرَضی است.

(۳) منظور از فرهنگ(در اینجا) عناصری است که بوسیله ی جامعه به فرد منتقل می شوند. مانند:  زبان(الفاظ، مفاهیم) ، ارزشها، اخلاقیات، سنتها، عرفِ اجتماعی و...

(۴) در همه ی انتظارات، تمایل نهفته است.

(۵) احتما کن احتما ز اندیشه
فکر شیر و گور و دلها بیشه ها

اِحتماها بر دواها سرور است
زآن که خاریدن فُزونیِّ گَر است

احتما اصل دوا آمد یقین
احتما کن، قوّتِ جانت ببین
"مثنوی معنوی"

(۶) دل: ذهن

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر