اصل و فرع

من عجب دارم ز جویای صفا
کو رمد در وقت صیقل از جفا
 
آن جفا با تو نباشد ای پسر
بلک با وصف بدی اندر تو در
 
بر نمد چوبی که آن را مرد زد
بر نمد آن را نزد بر گرد زد
"مثنوی معنوی"
 
سمبلها:
مرد:  دیگران، واقعیت
نمد:  اصالت، ذات، فطرت
گرد:  من موهومی، هستی، شخصیت، خود
 
شاید این تجربه را داشته اید که در یک گفتگو یا مشاجره با همکار، همسر، پارتنر، فرزندان یا والدین تان با کلماتی مثل: بزدل، احمق، نادان و مانند اینها  مورد خطاب و عتاب قرار گرفته اید یا بدون رد و بدل شدن حرف و کلامی برخلاف انتظار، با کم محلی و بی اعتنایی دیگران مواجه شده اید. در چنین شرایطی بلافاصله آشفته و عصبانی شده اید و با واکنش تندی طرف مقابل را سر جایش نشانده اید یا بنا به شرایط، خشمتان را فروخورده اید، اما از آن حرف و دشنام یا بی اعتنایی کینه ای در دل نشانده اید.
 واکنشِ ما امری بدیهی(نه طبیعی و فطری) است. چون ذهن، به دلیل شرطی شدگی و  آموخته گی در فرایندِ اجتماعی شدن، نسبت به بارِ ارزشی کلمات بسیار حساس است و نوعِ واکنش خود را با آنها تنظیم می کند و در مواقعِ احساس خطر به دفاع(از منِ موهومی) بر می خیزد.
لازم است در چنین شرایطی به این نکته توجه شود که ذهن به دلیل شرطی شدگی مرتکب دو خطای شناختی شده است.
یکی اینکه بارِ ارزشیِ کلمات را واقعی می پندارد، دوم اینکه، "من"  یا شخصیت را واقعی می پندارد. در حالیکه هردو، هیچ اصالتی ندارند و محصول اختراع اجتماعند.
بنا به تمثیل بکار رفته در بیت بالا، نمد اصل است و گرد و غبار نشسته بر آن فرع. اگر در تعاملات و ارتباطاتمان با دیگران، حرفی، نیش و کنایه ای یا انتقادی ضربه ای بما وارد می کند و باعث آزارمان می شود، آگاه باشیم که متوجه اصل ما(نمد) نیست. بلکه گردوغبارمان را می تکاند. در واقع، آن "هستی" خودساخته مانست که دردش می آید. بنابراین اگر کسی حرفی به ما می زند که ما از او می رنجیم بهتراست ممنون و قدردان او باشیم، چرا که حرف و انتقاد او به جایی برخورده است که ذهن ما در آنجا یک صفت و هستی برای خودساخته است. حرف گوینده در واقع، محل درد را نشانه رفته است و این کمک بزرگی به ماست، چون باعث آگاهی ما از "خود" مان شده است. بعنوان مثال:
 اگر ذهن ما در مقابل صفت بزدل، خشم می ورزد و واکنش نشان می دهد، معلوم است ما از صفت شجاعت یک "هستی" ساخته ایم. چون هر صفت شامل متضاد آن هم می شود. بنابراین حرف گوینده، سبب آگاهی ما از خود ما و پرتوافکنی بر قسمتهای تاریک ذهن ما شده است. به این دلیل است که باید قدردان گوینده بود.
 
 عشق چون دعوی، جفا دیدن گواه
چون گواهت نیست، شد دعوی تباه
 
چون گواهت خواهد این قاضی، مرنج
بوسه ده بر مار تا یابی تو گنج
 
رضا.ع
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر