خانه را من روفتم از نیک و بد
خانه ام پُر گشت از نورِ اَحَد
"مثنوی معنوی"
خودشناسی، عملی ست، مثل روبیدن، زدودن یا شستن و تمیز کردنِ یک خانه. اما، اینجا صحبت از خانه ی دل است. خانه ای که سالها گردو غبارِ عادتها و شرطی شدگیهای ارزشی و اجتماعی، فضای آن را تیره و تار کرده است. در این خانه، لطف و صفا و طراواتی وجود ندارد که صاحبخانه به آن دل خوش دارد. به همین دلیل، به اشتباه، مدام درِ خانه ی دیگران (ارزشهای اجتماعی) را می زند، بلکه آنجا صفایی بیابد و جانش آرام گیرد. غافل از اینکه، هیچ جا، خانه ی خودِ آدم(فطرت) نمی شود.
مهمترین اتفاقی که در اثرِ مداومت و جدّیت در خودشناسی، در روان انسان می افتد، اینست که: ذهن، غبارِ ارزشیِ اشیا، روابط و رفتارها و بطور کلی رویدادهای زندگی را از آنها می تکاند و به مشاهده ی بی قضاوت آنها می نشیند. به تعبیرِ دیگر، ذهن، نسبت به خوب و بد کردنِ امور مربوط به زندگی، کیفیتی خنثا پیدا میکند و برچسب گذاری و ارزشگذاری و خوب و بد کردن، بعنوان یک عملِ اتوماتیک و شرطی شده ی ذهنی، محو می شود. چون تقسیم بندی رفتارها و اتفاقاتِ زندگی، به خوب و بد، ناشی از شرطی شدگی هایی ست که ذهن، در ضمنِ زندگی اجتماعی و با توجه به نُرمهای اجتماعی، آنها را آموخته، به آنها عادت کرده و بتدریج وابسته و دلبسته به آنها شده یا از آنها بیزاری جسته است.
با استمرارِ خودشناسی، ذهن به این آگاهی می رسد که ارزشهای اخلاقی، ارزشهای اجتماعی، ارزشهای اقتصادی، ارزشهای دینی ، ارزشهای زیباشناختی و ... هیچکدام ذاتی نیستند و نتیجه ی القائاتِ اجتماعی اند. از پسِ این روشن بینی و تجربه ی درونی، حرکاتِ زائد ذهن، که قبلا" از طریقِ مقایسه وارزشگذاری، تضاد و آشفتگی و تیرگی را به همراه داشت، متوقف می شود و این پایانِ رنجهای روانی انسان است. جایی که ذهن، وحدت، یگانگی و سکوت را تجربه می کند.
رضا.ع
خانه ام پُر گشت از نورِ اَحَد
"مثنوی معنوی"
خودشناسی، عملی ست، مثل روبیدن، زدودن یا شستن و تمیز کردنِ یک خانه. اما، اینجا صحبت از خانه ی دل است. خانه ای که سالها گردو غبارِ عادتها و شرطی شدگیهای ارزشی و اجتماعی، فضای آن را تیره و تار کرده است. در این خانه، لطف و صفا و طراواتی وجود ندارد که صاحبخانه به آن دل خوش دارد. به همین دلیل، به اشتباه، مدام درِ خانه ی دیگران (ارزشهای اجتماعی) را می زند، بلکه آنجا صفایی بیابد و جانش آرام گیرد. غافل از اینکه، هیچ جا، خانه ی خودِ آدم(فطرت) نمی شود.
مهمترین اتفاقی که در اثرِ مداومت و جدّیت در خودشناسی، در روان انسان می افتد، اینست که: ذهن، غبارِ ارزشیِ اشیا، روابط و رفتارها و بطور کلی رویدادهای زندگی را از آنها می تکاند و به مشاهده ی بی قضاوت آنها می نشیند. به تعبیرِ دیگر، ذهن، نسبت به خوب و بد کردنِ امور مربوط به زندگی، کیفیتی خنثا پیدا میکند و برچسب گذاری و ارزشگذاری و خوب و بد کردن، بعنوان یک عملِ اتوماتیک و شرطی شده ی ذهنی، محو می شود. چون تقسیم بندی رفتارها و اتفاقاتِ زندگی، به خوب و بد، ناشی از شرطی شدگی هایی ست که ذهن، در ضمنِ زندگی اجتماعی و با توجه به نُرمهای اجتماعی، آنها را آموخته، به آنها عادت کرده و بتدریج وابسته و دلبسته به آنها شده یا از آنها بیزاری جسته است.
با استمرارِ خودشناسی، ذهن به این آگاهی می رسد که ارزشهای اخلاقی، ارزشهای اجتماعی، ارزشهای اقتصادی، ارزشهای دینی ، ارزشهای زیباشناختی و ... هیچکدام ذاتی نیستند و نتیجه ی القائاتِ اجتماعی اند. از پسِ این روشن بینی و تجربه ی درونی، حرکاتِ زائد ذهن، که قبلا" از طریقِ مقایسه وارزشگذاری، تضاد و آشفتگی و تیرگی را به همراه داشت، متوقف می شود و این پایانِ رنجهای روانی انسان است. جایی که ذهن، وحدت، یگانگی و سکوت را تجربه می کند.
رضا.ع
ارسال شده از دستگاه سامسونگ من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر