بعضی شعرها رو وقتی آدم زیاد می خونه و می شنوه دیگه یه جورایی بهش عادت می کنه و واقعا معناش رو حس نمی کنه.
مثل همین مصرع :
«"بوسه" ده بر مار تا یابی تو گنج»
تصویر تکان دهنده ایه. یک ماری ایستاده روی یک گنج و تو برای رسیدن به گنج باید بری و مار رو ببوسی. یک مار بزرگ با چشم های زاغ و خشن و با سرعتی که در حرکت دادن سر و گردنش داره طوریکه آدم از نزدیکشدن بهش وحشت داره و هر لحظه ممکنه انچنان نیشی بزنه که دک و دهن ت رو داغون کنه همچنین فرد برای اینکه به گنج درون دست پیدا کنه باید بره مار درون رو ببوسه. یعنی فرضا وقتی یک حالت به اصطلاح نامطلوب مثل "احساس کهنگی و ملالت" اومد اون قدر بهش نزدیک بشی که انگار می خوای ببوسی ش و بوسه هم مساوی با آزادی از ماره. فقط بوسه ست که علاجکاره نه درگیری با مار.
«غم چو بینی درکشش او را به عشق»
سهراب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر