سود و زیان

نقدِ بازارِ جهان بنگر و آزارِ جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان، ما را بس
"حافظ"
سراسر زندگی درونی و بیرونی انسان هویت فکری نمایش و جلوه گری است. چون بنیان این زندگی مبتنی بر محور و مدار ارزشهای اجتماعی است . او اگر در حال تعامل و رابطه با دیگران است به گونه ای رفتار می کند که حداکثر ارزشهای (مادی و معنوی) بدست آورده شده  را به نمایش و جلوه درآورد. و اگر در درون و در حال فکر کردنست، مدام به این می اندیشد که چه ارزشهایی دارد و چه ندارد و چگونه و کجا می تواند این داشته ها را در تعاملات خود با دیگران خرج کند و در معرض نمایش بگذارد.
 پول، زیبایی، مدرک عالی، شغل، ماشین، خانه ،همسر یا پارتنر باکلاس، دوست داشتنی بودن، خوش تیپ و خوش لباس و  خوش سخن بودن، در هرمحفلی انگشت نما بودن، متصف به فضل و دانش و هنر بودن( از آشپزی بگیر تا شعر و ادبیات و عرفان و مولانا و خودشناسی و موسیقی و انواع اطلاعات و دانستنیها) و کثیری ارزشهای اعتباری دیگر، روح و روان انسان هویت فکری را درچنگال خود به اسارت گرفته اند. خلاصه اینکه غوغایی در این ذهن ارزش مدار و ارزش محور برپاست. هستی، شخصیت، خود یا من، محصول این غوغاست. محصول این تکاپو و جستجوگریِ بی پایان برای چیزی شدن و جلوه گری و رسیدن به امنیت روانی بوسیله  "داشتن" هاست. به همین علت، این تکاپو رنج زاست. دویدن در سراب بی پایان، مسلما" رنج زاست. سرابی که در آن از امنیت خبری نیست. (در اینجا صحبت از امنیتی است که تنها در ارتباط و اتصال با اصالت و  واقعیت زندگی محقق می شود و امنیت حاصل از ارزشهای اعتباری و موهومی را به آن راه نیست).
 نکته ی مهم اینست که اگر بطور فرضی برای لحظه ای در واقعیت بیرونی(اجتماع) ارزشی وجود نمی داشت، در همان لحظه ذهن از حرکت و جستجوگری باز می ایستاد و "هستی" و "شخصیت" نابود می شد. اما از آنجا که موتور محرکه ی اجتماع ارزشهای مذکورند، پس اجتماع، هیچگاه دست از  تبلیغات و در نتیجه استثمار انسان برای چیزی شدن نمی کشد. تنها راهی که برای انسان می ماند اینست که با آگاهی از وخامت و ماهیت مسأله، به نابودی این جرثومه ی فساد و تباهی  از روان خود  اقدام کند.
بهترین تمثیل برای بیان اسارت و خودباختگی انسان هویت فکری به ارزشهای اجتماعی، عروسک خیمه شب بازی است که توسط بندهای نامرئی، حرکاتی را به نمایش می گذارد و هر نقش و حرکتی را که عروسک گردان برای او در نظر گرفته باشد بدون اراده و بی کم وکاست انجام می دهد.(در این تمثیل عروسک گردان اجتماع است و بندهای نامرئی ارزشهای اجتماعی).
 اما از آنجا که این نوع زندگی بر خلاف فطرت و اصالت زندگی انسان است . بمرور چشمه ی حیات بخشی که از درون می جوشد و به او انگیزه و نشاط و طراوت می بخشد، می خشکد و  شور و شوقِ ذاتیِ انسان نسبت به واقعیت زندگی از دست می رود و مشتی تصاویر پوچ و موهوم(ارزشهای اعتباری)  بجای واقعیت می نشیند و او را ابتدا مسخ و سپس گم و گیج و سرگردان می کند. در نتیجه به مرور احساساتی مثل افسردگی ، اضطراب، اندوه، ملال، غم، تنهایی، خشم و کینه و نفرت نسبت به دیگران، در روان او می خَلد و مدام اورا می آزارد. انواع اعتیاد، پناه بردن به خوشگذرانی و انواع لذتها و سرگرمیها و وابستگی و تخدیر با آنها و حتی خودکشی، طیفی از راههایی است که انسان برای رهایی و فرار از هجوم این احساسات رنج آور بر می گزیند.
تا دمی از رنج "هستی" وا رهند
ننگِ خَمر و بنگ  بر خود می نهند
 
می‌گریزند از خودی در بیخودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
"مثنوی معنوی"
حال قدری عمیق شویم و ببینیم ریشه ی مسأله کجاست؟ چرا انسان، ناآگاهانه، تن به این زندگیِ نمایشیِ نکبت بار و پرادبار می دهد؟ اهرمهای  مؤثرِ زندگی اجتماعی کدامند، که این چنین سرنوشت زندگی  انسانها را در جوامع مختلف به بازی می گیرند؟
همانطور که گفته شد، ریشه ی مسأله ی زندگی نمایشی، ارزش مداری ذهن انسان است. کودک انسانی بتدریج و در فرایند جامعه پذیری با مجموعه ای از برچسب گذاریها، ارزشگذاریها  و خوب و بدکردن ها، مواجه می شود که تماما" تحت تأثیر تاریخ، فرهنگ، قومیت، آداب و رسوم، سنتها و رسوم اجتماعی و روح زمانه اند. جامعه، خیلی زیرکانه از قبل، تمام تمهیدات لازم، برای ورود افراد تازه وارد به بازی رقابت و موفقیت و توزیع ارزشها بین افراد را فراهم کرده است . سیستم تجلیل و تحسین و تشویق (کلامی و رفتاری) در صورت متابعت یا تنبیه و مؤاخذه و بدرفتاری و توهین و تحقیر (رفتاری و کلامی) در صورت تخطی فرد، که در قالب نظام تعلیم و تربیت درخانواده، مدرسه و گروه همسالان تعبیه شده است، این وظیفه را بر عهده دارد که به کودک القاء کنند که موفقیت، درخشش، داشتن، کسب ارزش و نمایش و هویت یابی با اینها در اجتماع، سکه ی نقد بازار است و  در صورت کسب آنهاست که او می تواند کسی و چیزی باشد و الّا همیشه توسری خور و زیردست خواهد ماند. و کودک به دلیل خودباختگی بناگزیر به این نظام ارزشی تن می دهد و آنها را می پذیرد و ناخودآگاه وارد بازی رقابت و مقایسه و خشم و ملامت می شود. اینجاست که شخصیت و هستی موهومی در وجود روانی کودک شکل می گیرد و احتمالا" با خود می گوید: من هم باید سری باشم میان سرها و منی باشم میان من ها ...
 از اینجاست که موتور محرکه ی هویت فکری سوخت خود را تهیه می کند . یعنی  عناصرِشومِ ارزشها، مقایسه، خشم و ملامت. اینجاست که دویدنها شروع می شود(منظور دویدن فکر است) و ذهن، نشخوارگری فکر را می آموزد و به آن معتاد می شود. مقایسه و خشم و ملامت خوراک اصلی این نشخوارگری اند. و بتدریج رفتن به زیر سلطه ی ترس و احساس عدم امنیت. ترس از اینکه عقب نمانم. احساس عدم امنیت ازینکه دیگران در سلسله مراتب اجتماعی کجایند و من کجایم؟ ترس از اینکه من هویت ناچیز و حقیری باشم در میان این همه هویت موفق و مشعشع. و به دنبال آن در طول روز، تأسف خوردن، خشم ورزیدن و نفرت پراکنی و اضطراب و نگرانی و در طول شب  کابوس دیدن و بیخوابی و ... و در یک کلام جدایی از واقعیت واصالت زندگی. این چنین است که فراق و جدایی انسان از اصل خود می شود نقدِ حالِ او.
اما طبق آموزه های خودشناسی و عرفان، این تنها سناریوی محتوم زندگی انسانی نیست. بر طبق این آموزه ها، حرکت ذهن انسان در جهت نمایشگری و تلاش و جستجوگری برای کسب ارزشهای اعتباری، ریشه در ترسهای خودساخته ی ذهن  دارد. و زمانی ذهن دست از تکاپو و جستجوگری تشخص و چیزی شدن برخواهد داشت که این ترسها را به زمین بگذارد. زمانی که ذهن عمیقا" این را ببیند که "شخصیت" "هستی" یا "من" موجودی خیالی، وهمی و غیر واقعی است. نگرش احتمایی یا  "دیدِ پاسیو" یعنی نگاه مبتنی  بر "عدم" و "نیستی" که در تعالیم عرفانی آمده است یگانه راهِ چنین برخوردی است.

  جمله عالم زین غلط کردند راه
کز عدم ترسند و آن آمد پناه
 
از کجا جوییم عِلم؟ از ترکِ علم
از کجا جوییم سِلم؟ از ترکِ سلم
 
از کجا جوییم هست؟ از ترکِ هست
از کجا جوییم سیب؟ از ترکِ دست
"مثنوی معنوی"
رضا.ع

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر