نکات برجستهء فصل هفتم کتاب رابطه

  

١، توجه به طبیعت مثل طلوع و غروب خورشید کار بسیار مفیدی است.

٢، یکی از تمرینات مفید فعال کردن حس هاست. مثل حس کردن باد روی صورت، دست زدن به درختان، حس نرمی یا زبری جایی که روی آن نشسته ایم. توجه کنیم که این توجه کردن به حس ها برای چند لحظهء اول نباشد و حالت استمرار وجود داشته باشد.

٣، نکتهء بعد در مورد تمرکز و مراقبه است. تمرکز موضوع دارد و انسان توجهش را به یک آبجکت خاص جلب میکند. اما در مراقبه موضوع و آبجکت نداریم. در مراقبه توجه به این است که چه چیزی در ذهن در حال اتفاق افتادن است.

۴، یکی از تمرینهای مفید، عدم واکنش سریع به وقایع و اتفاقات دور و برمان است. ما عادت کرده ایم که به اتفاقاتی که برایمان می افتد سریعا واکنش نشان دهیم. این تمرین به این صورت است که بین دریافت واقعه و واکنش فاصله بیندازیم و به آنچه در ذهن میگذرد نگاه کنیم.

۵، تمرین دیگر، تمرین خلاف آمد عادت است یعنی شکستن روتین ها و عادات قبلی. اگر خوب به درونمان دقت کنیم، میبینیم که ما انگار آموخته شده ایم که در وضعیتی خاص، عکس العملی خاص انجام میدهیم که تحت تاثیر نوع فرهنگ و شرایط تربیتی ماست. تمرین این است که این عادات را رصد کنیم و برعکس آنرا انجام دهیم.

۶، ما نسبت به انسان حساسیت داریم چرا که ما نسبت به انسانها حس رقابت پیدا کرده ایم و انسانها برایمان مسئله هستند و به همین دلیل نوک پیکان خشم، نفرت و رقابت را به سمت انسان گرفته ایم و فقط انسانها را در زندگی میبینیم تا بتوانیم آتش خشم را شعله ور نگه داریم و احساس هستی داشتن کنیم.

٧، توجه کنیم که کسانی که بعنوان انسانهایی هستند که آنها را میشناسیم در واقع تصویر ذهنی ما از آنهاست. مثلا من الان دارم با شما صحبت میکنم. سپس شما از اتاق بیرون میروید و به خیابان میروید و کاملا دور میشوید. حالا من در ذهنم با شما گفتگو میکنم. آیا حالا دارم با شما گفتگو میکنم؟ نه!... من فکر میکنم که دارم با شما صحبت میکنم اما در واقع دارم با خودم صحبت میکنم. آن تصویر ذهنی که از شما دارم که خود شما نیست. آن کس و کسانی که ما درذهنمان داریم و با آنها بگو مگو میکنیم، واقعیت آنها نیست و فقط تصویر ذهنی ماست.

٨، یک از دلایلی که دوستیهای ما با دیگران پس از مدتی ملال آور و تکراری میشود این کیفیت ذهن است که انسانها را  بصورت لیبل و برچسب میبیند. ما وقتی همدیگر را میبینیم، مجموعهء خاطراتی که از قبل از هم داریم را میبینیم، نه واقعیتی که الان هست. درست است که این موجود تقریبا همان دست و پا و چشم و ابرو و تن صدا و افکار است، اماواقعیت این موجودی که الان هست چیزی متفاوت با آن است که قبلا بوده. انسان این کیفیت نو دیدن را از دست داده است. خیلی مفید است که ما درارتباطاتمان به این موضوع توجه کنیم.

٩، وخیم تر از وضعیت لیبل و برچسب گذاری ذهن به دیگران، این است که من خودم را نمیبینم و برچسبی که به خودم زده ام را میبینم. دائماً به خودم میگویم من بدبختم، من خاک برسرم، من موفقم، من برترم. وجود انسان یک وجود نو شونده است و کیفیت روان دارد اما ما از خودمان یک تصویر ثابت داریم و با این برچسب ثابت با خودمان در تماسیم.

١٠، علت اینکه انسان نمیخواهد نو ببیند و دوست دارد با انسانهای دیگر و با خودش از پس نقاب برچسبها و لیبلها در ارتباط باشد، این است که بهانه و مستمسک خشم ورزیدن نسبت به دیگران و ملامت کردن خودش را داشته باشد. چرا که کیفیت خشم ورزیدن و ملامت و سرزنش در حقیقت برای استمرار "خود" است. برای اینکه من خودم را ثابت فرض کنم و بنابراین خودم را واقعی فرض کنم. در صورتی که اصل حرف این است که "خود" واقعی نیست.

١١، بخشی از کتاب در مورد موضوع برچسب زدن: "و حسن میبینی که ما اسیر چه مصیبتی شده ایم. انسان می آید یک عکس ثابت، کدر و پرملالت از دیگران در مغزش ثبت میکند و این عکس در واقع یعنی خودش، که آنرا اشتباها عبارت از دیگران و قضایای دنیای پیرامون خودش فرض میکند، و بعد تمام عمرش را برای خشم و نفرت ورزیدن و نمایش و ترسیدن و ترساندن و هزار ادای دیگر که همه اش مرتبط با آن عکس است، تلف میکند. و توجه داشته باش که همین معنا در مورد آن "من"ی هم که برای خودت قائلی و این همه نگران حفظ آنی و شب و روز مشغول به آن هستی نیز صادق است. و باز توجه داشته باش که رنگ آمیزی و طراحی این عکس درونی با قلم موها و ابزارهایی است که جامعه به زور به دستت داده."

ما بوسیلهء ملاکهایی که از بیرون و از طریق جامعه به ما آموخته شده است خودمان را تعریف کرده ایم. این هستی روانی که برای خودمان قائلیم از طریق جامعه و فرهنگ و ملاکهایش به ما داده شده است. این ملاکها ما را عین یک عروسک خیمه شب بازی دارند بازی میدهند.

١٢، اگر انسان واقعاً دریابد که به چه مصیبتی گرفتار است، چه اشکالی دارد که بر حال زار خودش بگرید. حال انسان و این بازی مسخره اش خنده دار و گریه دار است. ما اگردقت کنیم و ببینیم احساساتمان با چه چیزهای مسخره ای از این رو به آن رو میشود واقعاً به حال خودمان میخندیم و از طرفی میگرییم.

١٣، یک لم خوب این است که انسانها را اینگونه ببین که یک سری ذهن یا مغز هستند.

١۴، انسانها را به صورت رباط ببینیم.

١۵، ما بطور عجیبی در مقابل انسانها -  و در حقیقت در مقابل رقبا - احساس ضعف داریم و برای استتار آن نیاز به نمایش قدرت داریم. رفتار و اعمال دیگران را نشانهء قدرت آنها و ضعف خودمان میدانیم و نسبت به اعمال آنها حساس شده و با خشم ورزیدن، احساس ناراحتی، خودخوری و حتی اگر بتوانیم و از دستمان برآید با آزار و اذیت دیگران عکس العمل نشان میدهیم.

 

١۶، ما فکر میکنیم که انسانهای بی آزاری هستیم. در رفتار و اعمال خودمان کسی را آزار نمیدهیم. اما متوجه نیستیم که نفس ملامت خودمان در حقیقت شکلی از آزار و چاقو زدن به خودمان است. و اتفاقاً شکلی اصیل و قوی از آزار است.

١٧، بعضی ها پس از مدتی که در خودشناسی هستند و خودکاوی میکنند، سؤالی میپرسند مثل اینکه بگویند لیلی زن است یا مرد.

١٨، اینکه میگوییم "هویت" تشکیل شده است یا شکل گرفته است - البته این تشکیل شدن و شکل گرفتن یک چیز واقعی نیست - در واقع به این معنی است که ما به علت شرطی شدگی داریم هر لحظه آنرا - اصطلاحا - میسازیم. مثل پروژکتوری که هر لحظه تصاویری را روی پرده می اندازد. یعنی در واقع "من" یا "هویت" وجود ندارد، بلکه همین الان ذهن آنرا میسازد و در همان لحظه در بند آن می افتد.

١٩، همانطور که "ساختن" و "تشکیل شدن" اصطلاحات دقیقی نیستند، "از بین بردن من"، "مضمحل کردن من" یا "کشتن نفس" هم اصطلاحات درستی نیستند. وقتی چیزی وجود ندارد دیگر کشتن یا محو کردن یا از بین بردنش معنی ندارد. همین که متوجه شویم که خیال است و خود ذهن دارد هر لحظه درستش میکند مطلوب است.

٢٠، "هویت" انسان را در منگی، گیج و گولی و غفلت نگه میدارد. ما کم و بیش متوجه شده ایم که جریان از چه قرار است و عمرمان در گیجی و غفلت و خواب سپری شده است. هویت نمیخواهد که انسان از غفلت در آید. خودشناسی حالت غفلت را از انسان میگیرد و توجه انسان را متوجه آنچه در ذهن میگذرد میکند واین فوق العاده مفید است. انسان اگر خود را نشناسد هیچ جیزی از زندگی درک نکرده است. یک کار مفید این است که انسان با استمرار خودشناسی و تداوم و اصرار بر آن، بر این حال گیجی و منگی ناشی از هویت غلبه کند. در این باره دور هم بودن و بودن در جمعی که دغدغهء آنها خودشناسی است تأثیر بسیار خوبی دارد.

٢١، نخست موعظهء پیر صحبت این حرف است... که از مصاحب ناجنس احتراز کنیم. حواسمان باشد که در انتخاب همصحبت، حریف، همراه، دوست و رفیق، بسیار دقیق باشیم و خست نشان دهیم، چرا که تحت تأثیر آنها قرار میگیریم و این موضوع بسیار جدی است. اگر میتوانیم خود را در جمعهایی قرار دهیم که واقعا دغدغهء خودشناسی دارند و از بازی نمایش و مقایسه و رقابت و خشم جدا هستند و حداقل بصورت عقلانی ماهیت تخریبی آنها را درک کرده اند.

 ٢٢، حواسمان به نمایش دادنهای خودمان باشد و همچنین نمایش دیگران را نخریم و در جمعهایی که قرار میگیریم نگذاریم بازی نمایش ادامه دار شود.

٢٣، حواسمان به اوتوریته ها، قدرت اجماع و خودباختگی باشد و اوتوریته ها را به پشیزی نخریم.

٢۴، پاراگرافی از کتاب: باری به هر طریق شده نباید بگذاریم این عجوزه خوابمان کند. کسانی که در خط خودشناسی هستند بهتر است بصورت گروهی کار کنند. هر روز همدیگر را ببینند و هدفشان در خط و بیدار نگه داشتن یکدیگر باشد. در کار گروهی این تمرین نیز مفید است که افراد، دو نفر دو نفر روبروی یکدیگر بنشینند و یکی از دیگری بخواهد به فعل و انفعالات و فکرهایی که در ذهنش در جریان است توجه کند و برای نفر دیگر بازگو کند. من الان به تو میگویم از حالا تا ده دقیقهء دیگر حرکتهای ذهنت رازیر نظر بگیر، به آنچه در ذهنت میگذرد توجه کن و بعد برای من تعریف کن که در آن ده دقیقه در ذهنت چه گذشت."

مینا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر