ایدئولوژی

ایدئولوژی

ذهن یک نظام باوری و اعتقادی میسازه و برای تمام موضوعات زندگی یک جوابی تو جیبش حاضر داره از فلسفه گرفته تا هنر و علم و غیره
تا هر موضوعی مطرح میشه میره سراغ یکی از اون جواب ها.
در مورد ایدئولوژی پردازی ذهن دو تا وظیفه به عهده می گیره اولا برای تمام موضوعات زندگی باورهای «از پیش اماده شده و ساده و واضح» باید داشته باشه ثانیا باید تک تک این باورها با هم همخوانی داشته باشن و مثل یک پازل با هم جفت و جور بشن یا تشبیها مثل یک زره به هم بافته بشن و مو لا درزشون نره و تا شکافی بین شون می افته ذهن پر از هول و هراس میشه.
یه مثال میزنم .
غلام دوست من یک ادم دروغگو و فریبکاره این یک واقعیته و به طرز واضحی دروغگو بودنش بارها بهم ثابت شده. این یک موضوعه که ذهن بهش احاطه داره.
از طرف دیگر من در خودشناسی خوندم که انسان ها لحظه به لحظه نو میشن و انسان این لحظه با انسان لحظه ی پیش یکی نیست.
خب ذهن من که عادت کرده به تمام موضوعات احاطه و تسلط داشته باشه الان در دانسته هاش تناقض ظاهری پیش اومده و می گه: اگه انسان لحظه ی پیش، انسان این لحظه نیست پس چه طور غلام هربار با همون خصوصیات(یعنی دروغگویی و فریبکاری) در برابر من ظاهر میشه؟! و در واقع همیشه همونیه که قبلا بوده؟!

با این چالش و سوال چه اتفاقی برای ذهن افتاده؟

در واقع ذهن پازل هاش با هم جور در نمیان و دچار هول و هراس شده.
حالا ذهن دنبال یک ضابطه یا رابطه ی منطقی و معقول می گرده تا این تناقض رو حل کنه و دوباره احاطه و تسلط و کنترل از دست رفته ش رو به دست بیاره.
بنابراین مثلا میاد از کسی این سوال رو می پرسه طرف هم بهش جوابی میده تا لااقل موقتا قانع بشه مثلا بهش می گه: «در واقع آقا غلام لباسِ  خصوصیات روانی لحظه ی قبلش رو پوشیده ولی درونا و باطنا نو شده و یکی دیگه ست».
حالا ذهن با این جوابی که گرفته خیالش راحت شده و دستش رو میزاره پشت سرش و با لذت به نظام باوری ش یا به عبارتی پازل بدون نقصی که ساخته نگاه می کنه و می گه من یک "جهان بینی" وسیع و روشن دارم که در این جهان بینی هر چیزی جای خودش رو داره
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست
که هرچیزی به جای خویش نیکوست

ولی هیهات که متوجه نیست این پازل مانع از ارتباط مستقیمش با زندگی شده این پازل در واقع یک گارد و لاک دفاعی یا زره نفوذ ناپذیر در برابر زندگیه. ترس از حیرت و ندانستگی ذهن رو به چنین کاری وادار می کنه.
اینکه "زندگی و انسان ها لحطه به لحطه نو می شوند"ایده یا نطریه نیست که تو بخوای با سایر نطریات و دانستگی هات جفت و جورش کنی. این یک واقعیتیه که باید نقدا تجربه ش کنی. نه اینکه بیای و به با یک دست این نظریه رو بگیری  و با دست دیگر سایر نظریات رو بگیری.
بیا و تمام نظریاتت رو بزار کنار و با تمام توجه سعی کن واقعیت این حرف رو مشاهده کنی که جهان لحظه به لحظه نو میشه. همین
یا مثلا ذهن میشنوه که «تعبیر زائده و عامل اسارته» بعد بلافاصله یاد جملاتی تو مثلا فلان کتاب می افته که بوی تعبیر میده و بعدش ذهن به تکاپو می افته تا این تناقصات رو رفع و رجوع کنه.
من نمی گم که نمیشه این ها رو با هم جفت و جور کرد اتفاقا خیلی هم راحت میشه اینکار رو کرد ولی می گم این رویکرد به کلی اشتباهه. در عوض باید ذهن با تمام توجه و با یک کیفیت باز اجازه بده این واقعیت در ذهنش نفوذ کنه که صفت و تعبیر در ذهن مخربه و عامل اسارته. بدون اینکه بخواد این حرف رو تبدیل به نطریه کنه تا بعدش بیاد و با سایر نظریاتش جفت و جورش کنه.
حالا گاهی هم ذهن بیچاره مون رو مجبور می کنیم تا ایدئولوژی های مختلف رو با هم جفت و جور کنه. نمونه ی این ها خیلی زیاده. مثلا تو ادبیات می گن حافط رند هست ولی مولوی عارفه جایگاه عارف اینجاست و جایگاه رند اینجا و رند این خصوصیات رو داره و عارف این خصوصیات رو.  و هی همینطور پازل میسازن...

به قول آقای پانویس: (مضمون حرف شون چنین چیزیه) ایدئولوژی ساختن مثل اینه که از بالا از اقیانوس زندگی عکس بگیری تا به ظن خودت به زندگی چیره بشی ولی رویکرد صحیحش اینه که در اقیانوس زندگی شنا کنی.

سهراب

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر