نکات برجستهء فصل نهم کتاب رابطه

 

١، یکی از اصلی ترین پایه های هویت فکری مقایسه است.

٢، ما وقتی دو شغل را با هم مقایسه میکنیم، درحقیقت شغلها را مقایسه نمیکنیم، بلکه تعبیر آن شغلها را مقایسه میکنیم. ما چون مشاغل را به تعبیرشان چسبانده ایم و به تعبیر آنها اهمیت داده ایم نه به واقعیت آنها، فکر میکنیم که مشاغل را مقایسه میکنیم. تعبیر و ارزش شغل برای ما اهمیت دارد و میشناسیم، نه واقعیت آن شغل.

٣، هنگام مقایسه بین دو ارزش (که در ظاهر بین دو شغل است)، ما دچار احساس کمبود شخصیت و حقارت میشویم. و به تلاش برای پیدا کردن، یا به فکر کردن به شغلی دیگر با ارزش اجتماعی بالاتر میپردازیم، اما به علت اینکه نمیخواهیم قبول کنیم که انگیزهء درونی ما برای این کار احساس حقارت درونی است، میکوشیم تا برای این تلاش دلایل موجهی بتراشیم. از آنجا که این تلاش در حقیقت برای ارتقاء هویت است، و پایهء هویت بر ابهام ودروغ است، این دلایل موجه برای خودمان هم روشن نیست و تلاش و حرکتمان از روی تیرگی، کوری و ابهام ونا روشنی است.

۴، یکی از ظلمهای اجتماع که هویت را بر ما القا کرده است این است که، در عین حالی که مسائلی را بر ذهن القا میکند، از طرف دیگر طوری رفتار میکند که انسان این مسئله را در درون خود حس نکند. به عنوان مثال جامعه به من میگوید تو باید ارزشهایی را که بدست آورده ای با ارزشهای دیگران مقایسه کنی. و مقایسه، احساس حقارت و حسادت به همراه می آورد. اما جامعه با دستورات اخلاقی اش میگوید حسادت چیز بدی است. از طرفی خودش باعث ایجاد حسادت میشود و ازطرفی میگوید حسادت چیز بدی است و نباید آن را داشته باشی. به همین دلیل است که انسان احساس حسادت را در خود میبیند اما نمیخواهد که به آن آگاه باشد و دوست دارد آنرا بپوشاند.

۵، یکی از اصلی ترین اصول خودشناسی روبرو شدن با واقعیت درون خود است. اعتراف، یعنی روبرو شدن با واقعیت، یک اصل در خودشناسی است. اما متاسفانه جامعه و سیستمهای روانشناسی انسان را به سمت قله های چیزی شدن و به جایی رسیدن سوق میدهد.

۶، قسمتی از کتاب: "وضع ما تشبیها اینطور است که انگار یک ساختمان مدام درحال فرو ریختن را با خود حمل میکنیم، که برای جلوگیری از فرو ریختن آن دست ذهنمان لاینقطع باید به یک جای آن بند باشد".

ما از اینکه این وضعیت را در درون خودمان ببینیم میترسیم. واقعیت این است که ما در درونمان احساس حقارت، حسادت، خشم، نفرت و ترس داریم. آنها را بپذیریم و اعتراف کنیم که ما همین هستیم و نمیخواهیم انکارشان کنیم. واقعیت درون همگی ما همین ترسها و حقارتهاست.

٧، اگر ما به ذهنمان دقت کنیم میبینیم که در ارتباطمان با انسانها و همهء پدیده ها مقایسه را در کار میکنیم. و متوجه نیستیم که مقایسه بسیار آرام میخزد و کارخودش را میکند و این امر چنان برایمان عادی شده است که فکر میکنیم باید همینطور باشد. اما این یک بیگانه است که در ذهن ما لانه کرده و رابطهء صحیح با زندگی اینگونه نیست.

٨، اینطور نیست که ما فقط در ارتباطاتمان مقایسه را در کار کنیم. ما حتی در تنهاییمان هم این کار را میکنیم. ما حتی در خودشناسی هم این کار را میکنیم. خوش بحال مولانا، خوش بحال فلانی که رهاست. ذهن هر جا برود بساط مقایسه را پهن میکند.

٩، مقایسه بلایی است که بر انسان عارض شده واجازه نمیدهد که انسان از موهبتها، نعمتها و هر آنچه که واقعا از آن برخوردار است، بهره مند شود. بسیاری از ما امکانات زندگی در رفاه را داریم اما مقایسه اجازه نمیدهد که ما واقعا از زندگیمان بهره ببریم و ما را در رنج روانی مستمر نگه میدارد.

١٠، تا وقتی مقایسه درذهن هست، احساس حقارت، حسرت، بدبختی، کمبود و نارضایتی اجتناب ناپذیر است. ترس، حساسیت، خشم، میل نفرت از تبعات اجتناب ناپذیر مقایسه است.

١١، وقتی ما درنتیجهء مقایسه دست به کاری میزنیم، در حقیقت کارمان اصالتی ندارد و کپی آن کسی میشویم که خودمان را با او مقایسه کرده ایم. در واقع حرکتمان یک نمایش است نه یک حرکت جوهری و اصیل.

١٢، ما چون در زندگی کسی را که فارغ از بلای هویت باشد ندیده ایم، به خودمان هم نمیبینیم که واقعا یک ذهن فارغ داشته باشیم. و اگر هم گاهی ذهن فراغتی پیدا میکند و آرام است، فکر میکنیم که چیز عجیب و آنرمالی است و میخواهیم از آن فرار کنیم و از نو بودن و در کیفیت هیچ بودن میترسیم.

١٣، انگیزهء اعمال و رفتارهای هویت همیشه غیر از آن چیزی است که خود انسان فکر میکند هست. بنابراین یکی از رویکردهای مفید برای شناخت خود، نیت خوانی است. توجه کنیم که منظور هویتی ما از تصمیمی که میگیریم یا کاری که میخواهیم انجام دهیم، یا حرفی که میخواهیم بزنیم چیست و از این عمیق شدن و روبرو شدن با درون خود نترسیم.

١۴، هویت در تمام زندگی کاری را به خاطر واقعیت آن کار نمیکند. مثال شایع آن ازدواجهای بسیاری است که دو طرف هنگام انتخاب، واقعیت همدیگر را نمی بینند، بلکه ارزشهای پیرایه ای طرف مقابل را می بینند و در حقیقت با آن ارزشها که چیزی جز تصور وخیال خودشان نیست ازدواج میکنند.

١۵، مقایسه مثل نخی است که رفتارها و حرکتهای انسان را به رفتارها و حرکتهای دیگران وصل کرده است.

١۶، ظاهر زندگی انسانها اینطور به نظر میرسد که هر کسی مشغول یک کاری است و زندگی ها بسیار متنوع است. اما باطن قضیه اینطور نیست. باطن زندگی ما انسانهای هویتی در هر زمینه ای که باشد حول محور کسب ارزش و اعتبار میچرخد. قبلهء ما "هویت" و کعبهء ما "من" است.

مثلا کسی در زمینهء نجاری مشغول به کار است و فرد دیگری تدریس و دیگری پزشکی. در ظاهر اینها با هم خیلی فرق دارند. اما وقتی محور زندگی انسان هویت است، وقتی در ذره ذرهء حرکات، دویدنها، فکر، شغل و ذهن نجار و معلم و پزشک، مقایسه و هویت و حسادت و کسب ارزش باشد، در باطن همهء آنها یکی هستند.

١٧، قبلا گفته ایم که هویت یک پدیدهء خیالی است که با تلاش و تقلا و در حرکت بودن، میخواهد خودش را زنده نگه دارد و بگوید که "هست" و وجود دارد. به همین دلیل است که انسان هویتی، اصلا نمیخواهد که سکون داشته باشد. از آنجا که یکی از تبعات مقایسه احساس حقارت است، ما هر چه بیشتر مقایسه کنیم احساس حقارت بیشتری میکنیم. و هر چه احساس حقارت بیشتری کنیم، تلاش و حرکت بیشتری میکنیم تا این احساس حقارت را پوشش دهیم. و در این تلاش و حرکت و فعال بودن، احساس "بودن" بیشتری میکنیم و این چیزی است که هویت از انجام مقایسه میطلبد. تمام حرکات هویت، نهایتا به این می انجامد که خود را واقعی بپندارد.

١٨، تو هم اکنون خودت را در زمینهء هوش، خوشبختی و عقب ماندگی با هیچکس مقایسه نکن. در این صورت از کجا میدانی که انسان کم هوش، عقب مانده یا بدبختی هستی؟ این موضوع در مورد مسائل واقعی، مثل فردی که لکنت یا نقص عضو دارد هم هست. اینکه فرد یک سری امکاناتی ندارد درست است، اما رنج روانی فرد از این مسائل به علت مقایسه است. اگر فردی که دستش نقص دارد دستش را با دست فرد دیگری مقایسه نکند چه رنج روانی یی دارد؟ در خودشناسی هم همینطور است. اگر ما خودمان را با اوتوریته های عرفانی مقایسه نکنیم، ذهن کیفیت پذیرش پیدا میکند و به دنبال چیز دیگری شدن نمیرود.

١٩، اگر ما فقط به همین کیفیت مقایسه و میزان تخریب آن توجه کنیم و به این وسیله دست از مقایسه برداریم، یک مهره از این زنجیر هویت کسر میشود و زنجیر گسسته میشود. به این تمثیل دقیق توجه کنید: اگر انسان در خواب ببیند که مقداری جواهر پیدا کرده و در همان خواب مقداری را گم کند، مقداری را دزد بزند، مقداری را نداند کجا گذاشته و اتفاقات مختلف سر جواهراتش بیاید، نمیتوان گفت که این انسان مسائل مختلف دارد، چرا که کل قضیه یک خواب است. فقط کافی است که بیدار شود. اینجور نیست که مسائل مختلف داشته باشد، بلکه مسئله یکی است و آن این است که آن انسان خواب است. این را بدانیم که اگر هزار مسئله داریم، اگر هزار فکر هم داریم، در واقع یک مسئله داریم و آن این است که ما خواب هستیم و فقط کافی است که بیدار شویم.

٢٠، به افکار با دید تعدد نگاه کردن اشتباه است. انسانی که احساس ناخوشبختی، حقارت، عقب ماندگی، خجالتی بودن، دوست نداشتنی بودن و... دارد، گرفتار مسایل مختلف نیست، بلکه گرفتار یک مسئله است و آن هم "فکر" است.

٢١، اگر ذهن در یک زمینه، مثلا مقایسه، خلاص شود، در زمینه های دیگر هم خلاصی پیدا میکند. مثلا اگر ذهن متوجه شود که احساس بدبختی اش، چیزی جز تعبیر خودش نیست، گویی یکی از حلقه های زنجیر پاره شده است.

اگر ما فکر کنیم که یکی از مسائلمان، مثلا خجالتی بودن، یا احساس حقارت، حل شده اما مسئلهء دیگری، مثل خشم را هنوز داریم، این دروغ و فریب است. اگر یکی از حلقه های این زنجیر حل شود و پاره گردد، در حقیقت کل زنجیر پاره شده است.

 

مینا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر