باغِ سبزِ عشق

دل که او بستهٔ غم و خندیدنست
تو مگو کو لایق آن دیدنست
 
آنکِ او بستهٔ غم و خنده بوَد
او بدین دو عاریت زنده بوَد
 
باغِ سبز عشق کو بی مُنتهاست
جز غم و شادی درو بس میوههاست
 
عاشقی زین هر دو حالت برتَرَست
بی بهار و بی خزان سبز و تَرَست
"مثنوی معنوی"
 
از منظر خودشناسی، در حالت دلتنگی یا تجربهٔ یک احساس بد، کیفیت حضور، یعنی ماندن با آن حالت و احساس.
 خواندن یک شعر زیبا یا شنیدن یک قطعه موسیقی زیبا، یا پرت کردن حواس با مشغولیتهای دیگر، در واقع یعنی فرار از آن حالت. و این یعنی تخدیر.
بنابراین باید با آن احساس ماند و به ریشه رفت.
 
 طیفِ گسترده ای از احساسات، پدیدآورنده ی حالِ بد هستند، مثل: غم، اندوه، ملال، حسرت، تنهایی و ...
 
وقتی به ریشه ی این احساسات برویم، به خواستن، میل به شدن و ترسهای ذهن بر میخوریم.
خواستن، میل، و ترسهای شرطی شده همان"خود" یا "هویت فکری" است.  وقتی ذهن با این روش (درون نگری و ماندن و ریشه یابی) به سراغِ "خود" میرود، به دلیل روشن شدنِ نقاط تاریک و هم هویت نشدن با خود/افکار بطور اتوماتیک احساساتِ بد محو می شوند. چون روندِ میل و خواستن در ذهن پایان می گیرد و در نتیجه تضادی نمی ماند که منجر به آشفتگی شود. این همان فرایند آگاهی نسبت به واقعیت است.
چنین روشی را باید در مورد احساسات خوشایند هم به کار برد. چه در خوشیها و چه در غمها پای "خود" یا "فکر" در میان است . ذهن باید بیاموزد که درهر لحظه ورای غم و شادی و افکار و تصاویر بایستد و تنها نظاره گر این ابر و باد و مه و خورشیدی باشد که در آمد و شدنند. این شیوه ی مشاهده گریِ فارغ از  غم و شادی، همان کیفیت عاشقی یا حضور یا به تعبیر دیگر مُردن است.
رضا.ع

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر