شرح بیتی از مثنوی معنوی

روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

وقتی با ذهنِ اسیر خوداشعاری به گذشته(زمان ذهنی) می نگریم، جز پشیمانی و حسرت و ملال حاصلی پیدا نیست.
پشیمانی و حسرت، بابتِ انواعِ فرصت سوزی ها و عدم موفقیت هایی که تجربه کرده ایم و ملال، بابتِ دلزدگی از  اعتباریات و لذتهای سطحی و زوال پذیری که در مسیر زندگی کسب کرده ایم و اکنون برایمان علی السَّویه اند.
اگر امروز در نهانخانه ی دل، شررِ ایمانی یا بارقه ی اطمینانی ناشی از بی نیازی و نخواستن، حس می شود، این حس،  هزاران  بار بیشتر از همه ی چیزهای از دست رفته یا اعتباریات کسب شده، می ارزد. این، حسی است پاک و زوال ناپذیر، از عالمِ عدم.
حسی که مولانا در مثنوی، از آن، به حسِ دینی یاد می کند. حسِ ناشی از درک حضور و هشیاری.
می ارزد که همه ی هستی و عالم فدیه ی "او" شود.

حسِّ دنیا نردبانِ این جهان
حسِّ دینی نردبانِ آسمان

صحتِ این حس، بجویید از طبیب
صحتِ آن حس، بخواهید از حبیب

نکته مهم اینکه: ماندنِ این حس، نیاز به مراقبت  دارد، هرقدر به پای این شرر، صبر کنیم و مراقبش باشیم، شعله ی حضورش افروخته تر می شود و خانه ی جانِ ما گرمتر و بالعکس. پس، هرلحظه باید مراقب بود. ماندن با یار و بهره مندی از حسنِ دوست، به کوشش و پایمردیِ عاشق هم بستگی دارد.

رضا.ع

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر