جنگ و صلحِ ما

نیست وش باشد، خیال اندر روان
تو جهانی بر خیالی بین روان

از خیالی صلح شان و جنگ شان
وز خیالی نامشان و ننگ شان

"مثنوی معنوی"

در طبیعت، همه ی موجودات بجز انسان، از کارکردهای طبیعی ذهنشان استفاده ی غیرمفهومی می کنند. اما انسان به دلیل برخورداری از ذهنی که به او توانایی مفهوم سازی میدهد، لاجرم برای اشیا یا چیزهایی که با آنها نسبت و رابطه ای برقرار میکند،  مفاهیمی میسازد، آنها را در ذهنش، طبقه بندی میکند، بعد به این دانستگی ها  برچسب هایی میزند و از آنها تفسیر و تعبیرهایی میکند و بتدریج خود را با آنها آیدنتیفای می کند و حتا پاره ای از این مفاهیم و الفاظ را تقدس می بخشد و حاضر است برای آنها جانش را فدا کند. و بر اساس همین تفسیرو تعبیرها، نسبت به بعضی از این اشیا، روابط، الفاظ، اعتقادات و ... دلبستگی هایی پیدا میکند و نسبت به بعضی دیگر،  نفرت و کینه و بیزاری می جوید و   بعد در اسارت یک مشت الفاظ و مفاهیم و نسبتهای پوچ و توهمی و احساسات و عواطفی که با این الفاظ و نسبت ها برانگیخته میشود، عمر گرانمایه را تباه می کند. و گاهی آتش کینه و خشم و دشمنی نسبت به همنوعان خود می افروزد. هیچ موجودی روی این کره ی خاکی، اسیر این تعبیرمندی  و خیال و تباهی نیست.
مثال می زنم:
شما در خیابان در حال رانندگی هستید و برای رد کردن چاله ای، مجبور می شوید سهوا" جلوی کسی  بپیچید، در همین حال راننده ای که از خطای سهوی شما آگاه نیست، احساس/خیال می کند  شما تعمدا" چنین کاری کرده اید. بنابراین، می اندیشد  به او توهین شده و بلافاصله در برابر شما، احساس حقارت می کند. به فاصله ی کسری از ثانیه، برای جبرانِ حس تحقیر "خود" واژه ای یا لحنی را به بیرون پرتاب می کند که شما بشنوید و از آن آزار ببینید. و تا اینجای کار بی حساب شوید. مثلا" می گوید: ههههش!!! حیوان.
حال از اینجا به بعد، این شما هستید که تعیین می کنید، ادامه ی کار چگونه پیش برود. اگر شما هم، این لحن و لفظ را در حافظه ببرید و از آن توهین و تحقیر و استهزا استنباط کنید، احساسات شما تحریک می شود و احتمالا" یک دعوای تمام عیار و بستری مناسب برای بکارگیری خشم و خشونت و نفرت ورزی دو انسان نسبت بهم شکل گرفته است. جالب اینکه، اگر شما با طرفِ مقابل نسبتی فامیلی یا آشنایی مختصری داشته باشید و طرف هم بلافاصله متوجه این امر شود، هیچ برخوردی شکل نخواهد گرفت. چون برای ما خیلی مهم است که در میان کسانیکه مراوده و آشنائیتی با آنها داریم به مدارا و مهربانی و آرام بودن، شهره باشیم و تصویر خوبی در ذهن آنها داشته باشیم. می بینید، این جنگ و صلح ما با بقیه، کاملا" از دانستگی و تفسیرو تعبیرِ الفاظ و تصاویر و به قول مولانا "خیالات" ما تبعیت می کند.
اگر همین مثال را به روابط بین دولتهای متخاصم یا متحد، یا گروههای جدایی طلب و تروریستی در سطح کلان و بین المللی تعمیم دهیم. می بینیم که آنجا هم، ریشه ی خشم ورزی و نفرت پراکنی و یا صلح ورزی انسانها نسبت به یکدیگر،  همین مکانیزم حافظه مندی و تعبیرمندی ذهن انسان است. چون همه ی این جنگ ها و خصومت ها یا اتحادها، بر سرِ اعتقادات، ملیت، مالکیت و اعتباریاتی اینچنینی اند، که ماهیتا" لفظ و تعبیراند و ما به ازای بیرونی ندارند.
نکته آخر :
کار ما اینست که از طریق خودشناسی، در شعاعِ روابط و مناسبات خود، به این مکانیزمهای ذهن(تعبیرمندی،حافظه مندی) آگاه باشیم. چون آنچه دربیرون رخ می دهد، تابعی است از درونِ تک تکِ ما. جنگ و صلحِ بیرونی، همان جنگ و صلح درونی ماست. اگر ذهنِ ما تعبیرمند است ما در درون در جنگیم، لاجرم در شعاعِ روابط خود، آتش بیارِ جنگ بیرونی هم هستیم و اگر ذهنِ ما آگاهانه از تعبیرمندی دست بکشد، در درون به صلح می رسیم، و در شعاعِ روابطمان به صلحِ بیرونی یاری رسانده ایم.
رضا.ع

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر