جلسه دوم: بخش دوم کتاب تفکر زائد
یک توضیح ابتدایی: دوستان توجه داشته باشند که مطالبی گفته میشود را روی خودشان تامل کنند و توجه داشته باشند که این جلسات شکل اندوختن دانش و اضافه کردن بر اطلاعات ندارد. حتما هر کسی باید روی مطالبی که گفته میشود در تنهایی و خلوت خود ذهن خود را عمیقا تماشا کند و حرفهایی که زده میشود را در درون خود ببیند و توجه کند که آیا این حرفها با درون وی انطباق دارد یا نه۰
عنوان: "من"، پدیده ای بیگانه در انسان
گفتیم در اجتماعات یک مقدار ارزشهای اعتباری و پیرایه ای - ارزشهایی که در ذات قضایا نیست - وجود دارد که مثل سایه ای نامرئی به واقعیات چسبیده است. از ثبت این پیرایه ها در ذهن "مرکز"ی بوجود می آید که انسان آنرا به حساب "من" یا هویت خویش میگذارد. از این مرکز ذهنی مسائل بسیاری حاصل میشود که در بحث هفته گذشته بعضی از آنها را روشن کردیم. امروز میخواهیم ترسیم خود را از این پدیده ذهنی کاملتر کنیم و ببینیم خصوصیات و مسائل دیگر آن چیست۰
اول ببینیم انسان با چه خصوصیاتی به دنیا می آید؛ در هنگام تولد از نظر جوهر معنوی چیست، و آنچه هست دارای چه ماهیتی است؛ تا بعد ببینیم آیا پدیده ای که ما در حال حاضر به نام "من" یا "شخصیت" برای خود متصوریم همان چیزی است که با آن متولد شده ایم و ماهیت انسانی ما را تشکیل می داده است، یا چیز دیگری است۰
انسان در هنگام تولد یک مقدار حالات و کیفیات جسمی و روانی دارد که مجموعه آنها ماهیت انسانی او را تشکیل میدهد، یعنی مجموعه خصوصیاتی که او را به عنوان موجود آدمی از سایر موجودات متمایز میکند. مثلا در او حالت شور و شعف هست، گاهی حالت خشم هست، به دلایل نا شناخته ای از بعضی چیزها خوشش می آید و از بعضی چیزها خوشش نمی آید. گاهی خشن است گاهی ملایم، گاهی میل رابطه و آمیزش با انسانهای دیگر را دارد و گاهی ندارد، نیازهایی دارد، و بسیاری حالات و کیفیات دیگر که جزء ذات و طبیعت انسانی اوست۰
در حال حاضر هم ما یک مقدار خصوصیات روانی داریم که مجموعه آنها را به نام "من" میشناسیم. حال سوال این است که آیا این خصوصیات همانهایی است که با آن متولد شده ایم و آیا ماهیت آنها را دارد؟ آیا ترسهای فعلی ما، حسادت ها، شادی ها یا ناشادی ها، خوش آمدن یا خوش نیامدن ها، نیازها و سایر تمایلات و خصوصیات روانی ما ماهیت و مشخصات همان خصوصیاتی را دارد که جزء طبیعت مان بوده است و با آنها به دنیا آمده ایم، یا اساسا چیز دیگری است؟
ماهیت حالات ذاتی بر ما مجهول و ناشناخته است. ما میدانیم بچه شاد یا ناشاد است، ترس یا حسادت دارد؛ ولی این حالات چه ماهیت، کیفیت و علتی دارند یا منشاشان چیست، برای ما نامعلوم است. اما چند خصوصیت را میتوان بدون تردید و به روشنی در آنها دید. خصوصیت اول این است که حالات معنوی اصیل، در حیطه فکر نیست. بچه وقتی در حالت ترس است فکرش به او نمیگوید تو آدم ترسویی هستی. بچه در حالت شور و عشق هست، در حالت شادی و ناشادی هست، ولی بوسیله فکرش بر حالات خود مشعر نیست. وقتی بچه به حکم میل درونی به دیگری غذا میدهد فکرش به او نمیگوید تو آدم سخاوتمندی هستی؛ یا اگر چنین میلی در او نیست به خودش نمیگوید تو آدم خسیسی هستی. یعنی حالت هست ولی فکر با آن حالت در تماس نیست. به محتوای این شعر مولوی توجه کنید؛
هر چه گویم عشق را شرح و بیان ................... چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است .................... لیک عشق بی زبان روشن تر است
عشق یکی از حالات معنوی انسان است که نمیتوان آن را به بیان درآورد. نمی توان آن را توصیف کرد. زیرا برای توصیف یک پدیده انسان باید آن را بشناسد. و عامل شناسایی "فکر" است. چون دست فکر از حالت عشق کوتاه است و نمی تواند آن را بشناسد، بنابراین غیر قابل بیان و توصیف است. زمانی که انسان در حالت عشق است نمی تواند درباره حالت خود فکر هم بکند. وقتی حالت تمام شد، فکر شروع می کند به اندیشیدن درباره آن حالت. اما آنچه فکر بعدا به آن می اندیشد خود آن حالت نیست، بلکه تصویر و خاطره آن حالت است. شما ممکن است یک لحظه بعد از مثلا حالت خشم، ترس یا هر حالت دیگر فکر کنید که لحظاتی قبل چنین حالاتی در شما وجود داشته است. ولی در موقعی که فکر دارد این آگاهی را به شما میدهد خود آن حالت دیگر وجود ندارد، محتوای آنها دیگر در شما نیست، بلکه فکر تصویری از آنها در حافظه ضبط کرده است، و اکنون با آن تصاویر در تماس است نه با محتوای آن حالات۰
پس حالت زمانی واقعا حالت است و محتوا و اصالت دارد که در حیطه فکر نیست، و هر آنچه در حیطه فکر است حالت نیست. این دو با هم جمع نمیشوند. همیشه یا حالت هست بدون فکر، یا فکر بدون حالت۰