موضوع: خشم و نفرت
١، ترس و نفرت، اصلی ترین عوامل تداوم و حفظ "هویت" هستند.
٢، بروز خشم در انسان و حیوان به علت احساس خطر کردن ارگانیسم است. هنگام احساس خطر، ارگانیسم مادهء آدرنالین را ترشح میکند که باعث میشود بصورت آنی انرژی فوقالعادهای کسب کند و نسبت به خطری که تهدیدش میکند واکنش نشان دهد.
حال سؤال این است که: آیا در حال حاضر خطر واقعی یی مثل حیوان درنده هست که زندگی انسان را تهدید کند؟ در گذشته چنین خطری بوده و لزوم ترشح این ماده را توجیه میکرده است. اما آیا خشم هم اکنون انسانها - مخصوصاً نسبت به هم نوعشان- به خاطر یک خطر واقعی است؟ یا خشم حال حاضر انسان زائد است؟
٣، تعصب عبارت است از چسباندن اعتقادات خود بر روی امور و قضایا، و واقعیت قضایا را با اعتقادات خود یکی گرفتن. وقتی فردی سیستم یا نظام اعتقادی خاصی پیدا میکند، سعی میکند تمام امور زندگی را بوسیلهء نظام اعتقادی خودش برچسبگذاری و تحلیل کند. در صورتی که زندگی موضوعات نو و تازهای دارد که ممکن است در اعتقاد و ایدئولوژی گنجانده نشده باشد.
قسمتی از متن کتاب: "مثلاً وقتی من نظریهء هویت فکری را اساس بررسی خود قرار دادم، به تلاش میافتم که تا آخر و در هر مورد با آن پیش بروم و هر مسئلهای را بر مبنای آن توضیح بدهم. این کار چه ضرورتی دارد؟ مگر هویت فکری ارث پدرم است که سعی میکنم به هر جان کندن و سفسطه از آن دفاع کنم؟ فرضاً حسادت را یکی از محصولات هویت فکری میدانم. آن را ناشی از مقایسهء ارزشها میدانم، اما این نباید مانع شود که جنبه های دیگر آن را هم نادیده بگیرم. بسیاری از بچههای دو سه ساله که هنوز قالبگیری هویتی نشدهاند، همینکه میبینند مادرشان نوزاد دیگری به دنیا آورده چنان حسادت میکنند که حتی از غذا خوردن میافتند. در این صورت چرا حسادت یا ترس یا نفرت را یک جهته نگاه کنم؟ اینها ممکن است هم فطری باشند و هم اکتسابی."
در مورد خشم و نفرت هم واقعیت این است که تمام خشم انسان لزوماً از ناحیهء هویت فکری نیست. یک سری خشمها هستند که لازم هستند. اگر من در طبیعت هستم و احساس خطر از مار میکنم و آدرنالین در بدن تولید میشود و ایجاد انرژی خشم میکند و باعث میشود من قدرت فوقالعادهای برای نشان دادن عکسالعمل فیزیکی پیدا کنم، امری طبیعی، موجه و منطقی است و ارتباطی به هویت فکری ندارد چرا که امری واقعی اتفاق افتاده است . اما هویت فکری در واقع تغییر کاربری داده است و خشم را در خدمت خودش گرفته است.
۴، میدانیم که "هویت فکری" پدیده ای است که پدیده نیست، خیال و وهم است. حال چطور است که ترشح این ماده در مغز انسان در خدمت پدیدهای قرار میگیرد که واقعی نیست؟ جسم انسان واقعی است و دفاع از آن منطقی است. یا دفاع از فرزند در راستای بقاست و منطقی است. ولی دفاع از پدیدهای که واقعیت ندارد چه وجه منطقییی میتواند داشته باشد؟ وقتی به "من" توهین میشود و "من" خشمگین میشوم و آدرنالین ترشح میشود، من برای چه چیزی خشمگین شدهام؟ از چه چیزی صیانت میکنم؟
۵، علت خشمگین شدن "من" این است که فرد "هویت فکری" را به حساب واقعیت گرفته است. در اثر کثرت و طول القاعات من میپندارم که "هویت فکری" همچون جسم یا فرزندم واقعی است. آیا من اگر در مقابل توهین خشمگین نشوم، صیانت من به خطر خواهد افتاد؟ آیا زندگی و حیاتم را از دست خواهم داد؟ واضح است که نه!
۶، انسان این امکان را دارد که بدون خشم ورزیدن و با استفاده از قوهء تعقل از حیات خود دفاع کند تا زندگی و معیشتش به خطر نیفتد. اما تصور اینکه انسان میتواند بدون خشم و نفرت از زندگی خودش دفاع کند برای "هویت فکری" سخت است!
٧، بدلیل دور بودن انسان هویت فکری از خرد، تمام واکنشها، تصمیمات و کل زندگی اش به جای استفاده از عقل و خرد و عاقبت اندیشی، برپایهء احساسات لحظهای است.
٨، در بروز خشم و نفرت قطعاً پای "هویت فکری" در کار است (سوای خطرهای واقعی).
٩، "هویت فکری" برای اینکه مستمسکی برای خشم ورزیدن داشته باشد، اقدام به مبالغه و گزافه بینی میکند. "هویت فکری" واکنشی نامناسب با وضعیت پیش آمده نشان میدهد. مثلا اگر وضعیت یا بحرانی با درجه سه پیش بیاید، "هویت فکری" به جای واکنشی در همین حدود، واکنشی در حد ده - پانزده نشان میدهد، چرا که عمدا ارزیابی مبالغهآمیزی از قضیه میکند و واکنشش مبتنی بر همان ارزیابی مبالغهآمیز است.
١٠، علت میل عمدی "هویت فکری" به مبالغهآمیز تصور کردن قضایا این است که بوسیلهء ایجاد خشم و نفرت بهانهای برای واقعی بودن خود بدست دهد.
١١، وقتی "هویت فکری" به هر صورتی مورد ضربه قرار میگیرد،فرد میتواند پاسخ مناسب را بدون خشم بدهد، اما عمدا حالت عصبانیت و خشم میگیرد تا وانمود کند که ضربه سنگین بودهاست و توجیهی برای سنگینی واکنش خود باشد.
١٢، خشم و نفرت میتواند جنبهء وانمودی هم داشته باشد. به این صورت که بچه یاد میگیرد که اگر در مقابل کسانی واکنش خشمآلود نشان دهد آنها کوتاه میآیند. و بعداً که این طریق خشم ورزیدن را استفاده میکند درواقع وانمود به خشم ورزیدن میکند. بسیاری از خشم ورزیدنهای انسانها به یکدیگر جنبهء وانمودی دارد.
١٣، اگر خوب به روابط انسانها دقت کنیم، میبینیم که مهمترین عاملی که در روابط انسانها حاکم است خشم و نفرت است. گویی که انسانها کاری ندارند جز خشم ورزیدن به یکدیگر!
١۴، ترس، پشت خشم است. یعنی اول ترس است و بعد خشم. فرد اول از زیر سؤال رفتن هویت احساس خطر میکند و میترسد، بعد خشم میورزد تا دفاع یا حمله کند.
١۵، قسمتی از کتاب: "چرا روحیهء ما شاد و شکفته نیست؟ چرا وجود خود را تبدیل به یک آلت نیشدار و آزار دهنده و ناهنجار کردهایم؟ برای این است که خشم ونفرت در شکل وسیعی وجود ما را تسخیر و آن را منقبض، تیره و کدر کرده است. اینکه من خود را با ماسک در مقابل تو ظاهر میکنم، این پز و رفتار و حرف زدن استادانه و حرکتهای حساب شدهء من در مقابل تو، همه نمودهای نفرت است. مبل و شهرت و سواد و مقامی که به هم رساندهام، عین گرزی است که بر سر تو فرود میآورم."
١۶، قبلاً گفتهایم که یکی از خصوصیات اصلی "هویت فکری" نمایش و پزدادن است. در واقع پز و نمایش هم در خدمت خشم است. به این صورت که من خودم را از یک زندگی بدون ویترین آرام و عمیق محروم میکنم و یک شخصیت مشعشع آنچنانی را به تو نمایش میدهم - در صورتی که خودم درونا میدانم که سطحی و پوچ هستم- تا این شخصیت و ویترین را بر سر تو بکوبم تا خشم را تأمین کنم.
١٧، انسان به علت شرطیشدگی به وضعیت موجود، حتی به ذهنش خطور نمیکند که میتواند زندگییی جز آنچه که الان دارد، داشته باشد.
١٨، بیشتر عمر انسان به آزار دادن و خشم و نفرت ورزیدن میگذرد.
قسمتی از کتاب: "چرا ما نمیتوانیم این شصت هفتاد سال مهمانی زندگی را کوفت یکدیگر نکنیم؟ این چه مهمانی زهرماری است که ما در آن شرکت کردهایم؟ چرا کفران نعمت میکنیم؟ این همه زیبایی و نعمت در اطراف ما هست، آنوقت باید به آن بیاعتنا بمانیم و خود را درگیر بازییی کنیم که نتیجهاش کشتن و محروم کردن و آزار یکدیگر است. حسن، باور کن بیشترین وقت ما در این مهمانی صرف آزار و نفرت ورزیدن یکدیگر در یک مسابقهء پوچ میشود. انسان خودش با خودش مدام در تضاد و کشمکش است. با خودش سر ناسازگاری دارد. زن با شوهر، همسایه با همسایه، این ملت با آن ملت، عرب با عجم. همه با هم درگیر یک جنگ و ناسازگاری و ناهنجاری تمام نشدنی هستیم. و اینها همه حاصل نفس است. حاصل بازی شخصیت است."
١٩، انسانها وقت زیادی را صرف پیدا کردن راههای زیرکانهء آزار همدیگر و سپس توجیه روشهای آزار میکنند. یعنی محور و اصل بر خشم و نفرت است اما با ظاهری موجه و روتوش شده.
٢٠، مادامی که زندگی انسان در اختیار هویت است، وضعیت به همین شکل است و انسان با انسان جنگ دارد. یا بهتر بگوییم شخصیت با شخصیت، قالب با قالب، یا بقول مولانا لاشیء با لاشیء جنگ دارد. و نه فقط جنگشان، بلکه دوست داشتنشان هم دوست داشتن تصاویر است.
٢١، یکی از آفتهای خودشناسی این است که فرد بدون اینکه متوجه باشد، خودشناسی را برای بزک "شخصیت" انجام میدهد. اگر من میخواهم از خشم، خشونت یا ترس خلاص شوم، این در راستای کسب یک "شخصیت" مجلل است، چرا که متوجه میشوم که اینها به لحاظ اجتماعی به اصطلاح بد هستند. در حقیقت قصدمان تیز کردن سلاح است در برابر دیگران.
٢٢، کسانی میپرسند که: اگر به ما توهین شد چکار کنیم؟ جواب این است که با آن بمانید. اینکه ذهن میپرسد چکار کنم؟، یعنی به دنبال توجیه بودن، یعنی حرفهایی یاد بگیرم که با آن از درد فرار کنم. اما پاسخ این است که با درد بمان، واکنش بیرونی و درونی و ذهنی نشان نده، حتی از فحوای خودشناسی در صدد توجیه و آرام کردن نباش. به کل قضیه و درد آن آگاه باش.
٢٣، از اینکه مورد ضربه قرار بگیریم نترسیم و حتی مورد ضربه قرار گرفتن را بخریم. این آگاهی را داشته باشیم که موقعیتهایی که در زندگی پیش میآید که باعث ضربه خوردن هویت میشوند، برکت هستند و آنها را غنیمت بدانیم وبه چشم موهبت و نعمت به آنها نگاه کنیم.
٢۴، تا میتوانیم از تحسین، تعریف و تمجید شنیدن بدور باشیم. فضای جامعه و نحوهء رفتار آن با ما، طوری است که به ما تلقین میکند که باید مورد تحسین و تمجید و بهبه قرار بگیریم. باطنا درک کنیم که تعریف و تمجید برای ما سم است.
٢۵، تجربه نشان میدهد که اکثر افرادی که به خودشناسی رو میآورند، از قشری هستند که خیلی متمول نیستند. البته از قشر متمول هم به خودشناسی رو میآورند اما آن دلیل دیگری دارد و آن این است که خودشناسی مد است و فرد پولدار پس از سر کشیدن به تمام برندها، حالا میخواهد سری هم به عرفان بزند و برند مولانا را هم تأمین کند. اما علت اینکه اکثراً متمول نیستند و حتی به لحاظ مالی در سطح پایینی قرار دارند این است که فرد پولدار خودش را بوسیلهء پولش تخدیر میکند و با شلوغ کردن دور و برش و مسافرتهای پی در پی از خلوت فرار میکند تا درد را نبیند. اما وقتی فرد پول این کارها را ندارد، وسیلهء تخدیر ندارد و درد را میبیند.
در واقع فرقی بین فرد پولدار و بی پول از لحاظ روانی نیست، هر دو رنج هویت دارند، اما فرد پولدار با استفاده از پول و وسایل تخدیر درد را نمیبیند.
٢۶، نکتهء دیگر در مورد متمولین، ثروتمندان یا اشخاصی که دارای مقام و جایگاه اجتماعی بالایی هستند این است که، به محض از دست دادن ثروت یا جایگاه اجتماعیشان، به افسردگی شدید روحی دچار میشوند و حتی ممکن است خودکشی کنند، چرا که دیگر وسیلهء تخدیر ندارند و انگار ارزشهایشان را از دست دادهاند و آنها میمانند با یک شخصیت پوچ و توخالی.
مینا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر